اول لایک 🥺❤️

#نفرین شده #پارت_پنجاه_و_دو
حالا اومدی میگی که دروغ گفتی بهم و همش تقصیر خودت بوده ؟ از همون روز اول نباید بهت اعتماد میکردم از همون روز اول حس خوبی نسبت به تو نداشتم
بهار : اما من بهت گفتم راه چارش چیه
_خسته نباشی همینم بهم نمیگفتی تا قشنگ دیگه خودت میرفتی قبرمو با دستات می‌کندی ، مادمازل حالا میشه بگی اینی که به جون من انداختی راه چارش چیه؟ چطوری از سرم بازشون کنم ؟
بهار : فعلا راهی نمی‌دونم شاید اگه بریم پیش یه دعا نویس خوب باشه
_شما میشه لطفاً فقط نظر ندی ؟ اصلا دیگه نمیشه بهت اعتماد کرد ... حتما اینم گفتی دورگه و اینایی همش دروغ بوده نه ؟
بهار : نه به خدا دیگه دروغ نبود راست گفتم
_خب خانم دو رگه شما که بیشتر دربارشون می‌دونی میشه لطفاً راه چاره پیدا کنی ؟
بهار : منم دنبال راه چارم ولی فعلا هیچی به دست نیاوردم فقط ...
_فقط چی ؟
بهار : هیچی ولش کن مهم نیست
_بگو تو که این همه رو‌گفتی اینم روش بگو
بهار ناراحت و سر به زیر شد و گفت : الینا من نمی‌خواستم بهت صدمه ای بزنم، من فقط فکر میکردم که اگه توجهشون به تو جلب شه شاید کمی وقت پیدا کنم برای حل این مشکل و با خودم گفتم که خودمم کمکش میکنم نمیزارم چیزی بشه اما وقتی رفتی تو کما فهمیدم واقعا شوخی ندارن تو این دوماه من خیلی به این در و‌ اون در زدم ولی نشد ، من این دوماه نه شب نه روز چشم‌ روی هم نزاشتم
_چقدرم‌ نزاشتی واقعا ممنونم بگو دیگه اون راهی که میگفتی چی بود ؟
بهار : ممکنه یه نفر رو به عنوان قربانی قبول کنن و این موضوع تموم شه
بدون هیچ حرفی فقط نگاهش کردم ، دیگه جای حرفی نبود این موضوع اینقدر پچپیده شده بود که اصلا نمی‌فهمیدم داره چه اتفاقی میوفته
_حتما اون قربانی هم یا منم یا تو یا خانواده من یا خانواده تو مگه نه ؟
با ناراحتی نگاهم کرد و گفت : من خانواده ای ندارم ، تنهام
یه ذره ناراحت شدم و پشیمون شدم که چرا اینطوری حرف زدم ولی این موضوع باعث نمیشد کاری که بهار کرده رو بپوشونه
_معذرت می‌خوام نمی‌خواستم ناراحتت کنم
بهار : نه بابا اشکال نداره من وقتی به دنیا اومدم مادرم رو از دست دادم و چهار سال بعد هم پدرم ، با مادربزرگم زندگی کردم که اون هم یک سال پیش عمرشو داد به شما
_متاسفم ، خدا بیامرزدشون
بهار : ممنون ، من دیگه باید برم ، ازت خیلی معذرت می‌خوام الینا امیدوارم منو ببخشی ، خودم یه راه چاره پیدا میکنم نگران نباش نمیزارم صدمه دیگه ای ببینی
یه کم ناراحت شدم نباید اینطوری برخورد میکردم ولی منم حق داشتم ، زندگی من به خاطر کاراش به خطر افتاده بود
#رمان_z #رمان #نویسنده #ترسناک
دیدگاه ها (۶)

اول لایک 🥺❤️

لایک ❤️👆

اول لایک 🥺❤️

اول لایک لطفااا ❤️🧡

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱

محمدرضا نوری جانباز مدافع حرم معروف به ابوعباس

مایکرفت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط