سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 40
....اینطور نیست بانو من..من
الویز دست را بلند کرد که به کنیز بفهماند که دیگر لازم نیست حرف را ادامه بده و خطاب به ماریا گفت
الویز : مارتا دیگه لارم نیست این دو کنیز همراهم بیان
مارتا : چشم ملکه جوان
بعد بدون التماس های آن کنیز قدم برداشت و مارتا به کنیز دیگری اشاره کرد تا از آنجا برن و بعد به دنبال ملکه اش راه افتاد
الویز....حدسم درست بود کسی هست که تک تک حرکات منو به ملکه بیانکا گذارش میده اما چرا ؟ مطمئنم کسای دیگه هم هستن که منو زیر نظر گرفتن بايد حسابی مراقب باشم اونا افراد قابل اعتماد خودشونو دارن
منم باید همين کارو بکنم افراد قابل اعتماد خودم رو کنارم داشته باشم
.......
مارسلا با صدای که روی پاکت هایرچوبی اتاق اش به گوشش میخورد نگاهش را از برگه های روی میزش گرفت
و با دیدن الویز شکه گفت
مارسلا : شما اینجا چیکار میکنید
الویز دامنه لباسش را رها کرد و با لحنی معترض گفت
الویز : خودت که یا دیدنم نمیایی الان منم اجازه ندارم که بیام اینجا
مارسلا از روی صندلی اش بلند شد و با چند قدم فاصله از او ایستاد و به اعدای احترام به ملکه جوانش کمی روی زانوهایش خم شد
مارسلا : این چه حرفیه اینجا متعلق به شماست ولی آومد شما به اینحا کار درستی نیست
الویز : وای مارسلا بیخیال بگو ببینم پیشرفتی توی پرونده قتل پادشاه حاصل شده
مارسلا : ميدونيد که اون پرونده دیگر متوقف شد.....
با صدای جیغ خفه ساریتا که به سمتشون میدوید قطع شدهساریتا با دیدن صمیمی ترین دوستش به سمتش دوید و با صدای نسبتأ بلند گفت
ساریتا : واییی باورم نمیشه فکر کردم دیگه هیچ وقت نمیبینم ات
الویز : فکر کردی میتونی از دستم خلاص بشی
ساریتا دستانش رو میان دستای خودش گرفت و با هیجانی که در چشمانش موج میزد گفت
ساریتا : باید همه چی رو برام تعریف کنی پادشاه چجوری ادمی هست چقدر دوست داره تاحالا بهت ابزار علاقه کرده...
مارسلا گلوش را صاف کرد که باعث شد نظر هر دو آن ها بهش جلب بشه
نگاه عصبی اش را به ساریتا داد
مارسلا : درست حرف بزنم ساریتا ایشون دیگه ملکه کشور هستن نه دوست تو
ساریتا اخم ریزی بین ابروهایش نشست و دستان الویز را رها کرد و قدمی ازش فاصله گرفت
ساریتا : مرا ببخشید قصد گستاخی نداشتم
الویز دستش را روی شانه ساریتا گذاشت
الویز : بیخیال مارسلا انقدر سخت نگیر ما هنوزم بهترین دوستای هن هستیم و اینو هیچ چیزی نمیتونه تعقیر بده
دستش را از روی شانه ساریتا پایین آورد و با تعقیر چهره ناگهانی اش با لحنی جدی خطاب به مارسلا گفت
الویز : و درضمن من اون پرونده رو حل میکنم هر چقدر هم که تول بکشه،
پارت 40
....اینطور نیست بانو من..من
الویز دست را بلند کرد که به کنیز بفهماند که دیگر لازم نیست حرف را ادامه بده و خطاب به ماریا گفت
الویز : مارتا دیگه لارم نیست این دو کنیز همراهم بیان
مارتا : چشم ملکه جوان
بعد بدون التماس های آن کنیز قدم برداشت و مارتا به کنیز دیگری اشاره کرد تا از آنجا برن و بعد به دنبال ملکه اش راه افتاد
الویز....حدسم درست بود کسی هست که تک تک حرکات منو به ملکه بیانکا گذارش میده اما چرا ؟ مطمئنم کسای دیگه هم هستن که منو زیر نظر گرفتن بايد حسابی مراقب باشم اونا افراد قابل اعتماد خودشونو دارن
منم باید همين کارو بکنم افراد قابل اعتماد خودم رو کنارم داشته باشم
.......
مارسلا با صدای که روی پاکت هایرچوبی اتاق اش به گوشش میخورد نگاهش را از برگه های روی میزش گرفت
و با دیدن الویز شکه گفت
مارسلا : شما اینجا چیکار میکنید
الویز دامنه لباسش را رها کرد و با لحنی معترض گفت
الویز : خودت که یا دیدنم نمیایی الان منم اجازه ندارم که بیام اینجا
مارسلا از روی صندلی اش بلند شد و با چند قدم فاصله از او ایستاد و به اعدای احترام به ملکه جوانش کمی روی زانوهایش خم شد
مارسلا : این چه حرفیه اینجا متعلق به شماست ولی آومد شما به اینحا کار درستی نیست
الویز : وای مارسلا بیخیال بگو ببینم پیشرفتی توی پرونده قتل پادشاه حاصل شده
مارسلا : ميدونيد که اون پرونده دیگر متوقف شد.....
با صدای جیغ خفه ساریتا که به سمتشون میدوید قطع شدهساریتا با دیدن صمیمی ترین دوستش به سمتش دوید و با صدای نسبتأ بلند گفت
ساریتا : واییی باورم نمیشه فکر کردم دیگه هیچ وقت نمیبینم ات
الویز : فکر کردی میتونی از دستم خلاص بشی
ساریتا دستانش رو میان دستای خودش گرفت و با هیجانی که در چشمانش موج میزد گفت
ساریتا : باید همه چی رو برام تعریف کنی پادشاه چجوری ادمی هست چقدر دوست داره تاحالا بهت ابزار علاقه کرده...
مارسلا گلوش را صاف کرد که باعث شد نظر هر دو آن ها بهش جلب بشه
نگاه عصبی اش را به ساریتا داد
مارسلا : درست حرف بزنم ساریتا ایشون دیگه ملکه کشور هستن نه دوست تو
ساریتا اخم ریزی بین ابروهایش نشست و دستان الویز را رها کرد و قدمی ازش فاصله گرفت
ساریتا : مرا ببخشید قصد گستاخی نداشتم
الویز دستش را روی شانه ساریتا گذاشت
الویز : بیخیال مارسلا انقدر سخت نگیر ما هنوزم بهترین دوستای هن هستیم و اینو هیچ چیزی نمیتونه تعقیر بده
دستش را از روی شانه ساریتا پایین آورد و با تعقیر چهره ناگهانی اش با لحنی جدی خطاب به مارسلا گفت
الویز : و درضمن من اون پرونده رو حل میکنم هر چقدر هم که تول بکشه،
- ۹.۱k
- ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط