سلطنت راز آلود

//سلطنت راز آلود//
پارت 38

الویز : نشنیدین چی گفتم...
کنیز ها با ترسی که از لحن حرصی ملکه جوان شان بود زود از اقامت گاه را ترک کردن جیمین که تا آن لحظه نزاره گر رفتار و لحن او بود با تعجب و اما سردی نگاهش را به همسرش داد چهره عصبی چند لحظه پیش حال جاش را به حرص و حسادت داد بود
الویز : هميشه اینجوری اماده میشی با کلی کنیز دوربرت
جیمین بدون توجه به حرف او دکمه های سر آستین پیراهنش را درست کرد بدون هیچ گونه نگاهی به همسرش خطاب بهش گفت
جیمین : نمیخواد تظاهر به کنی که همسرش عاشقی و حسادت میکنی
الویز : حسادتی درکار نیست نیازی به این همه تشریفات نیست و تو از این به بعد خودت آماده میشی نیازی نمیبینم این همه زن دوربرت باشن
جیمین چند قدمی به همسرش نزديک شد و صورتش را نزدیک صورت او برد و با لحنی غضبناک توی صورتش غرید
جیمین : منم نیازی نمیبینم تو توی کارای من دخالت کنی وگرنه کار ناتمام شب گذشته ام‌ رو تموم میکنم
الویز فاصله صورتش را با صورت او کم تر کرد درحالی که نفس هایش رو صورت او پخش می‌شود همان نگاه گستاخانه در چشمانش موج میزد زمزمه کرد
الویز : منو نمیتونی از چیزی بترسونی
جیمین نیشخند روی لبش نقش بسته و درحالی که نگاهش روی لب های همسرش بود زمزمه کرد
جیمین : لعنتی شجاع
الویز متقابلا پوزخندی زد نگاهش بین لب ها و چشمان خاکستری او درحال کردش بود و با لحنی آروم و اغواگرنه ای زمزمه کرد
الویز : از تعریفت ممنون پادشاه من...
متوجه وارد شدن کنیز به اقامت گاه شدن اما بدون کوچکترین فاصله از هم لب های هم را با چشمانشان چکار میکرد
مارتا درحال که در چهارچوب در ایستاده بود پا دیدن وضعیت آن ها روش را به‌ سمته دیگری چرخاند
مارتا : گستاخی من را ببخشید نمیخواستم مزاحمتون بشوم ‌
الویز بدون‌ این ارتباط چشمانشان را قطع کنه قدمی ازش فاصله گرفت و خطاب به کنیز ش گفت
الویز : نه اشکالی نداره مارتا بیا تو جیمین دیگه داشت میرفت
روی آخر حرفش تأکید بسیار کرد تا لحن گستاخانه اش را به جیمین سابت کند او که از لحن گستاخانه صدا کردن اسم اش ناراضی بود اخم غلیظی بین آبرو هایش نشست و با قدم های بلند اقامت گاه را ترک کرده
ماتیاس و چندین کنیز دیگری که تا آن لحظه کنار در اقامت ایستاده بودند با دیدن پادشاه شان قدمی عقب تر از او راهی شدن ماتیاس خطاب به جیمین گفت
ماتیاس : عالیجناب مقامات سلطنتی توی سالن تشکیل جلسه منتظر شما هستن
جیمین : باشه بريم ببینیم این کفتار ها باز چه نقش ای دارند

این داستان ادامه دارد؟
دیدگاه ها (۱۷)

//سلطنت راز آلود//پارت 39عشق درد است و درمان نیز هم مشکل است...

//سلطنت راز آلود//پارت 40....اینطور نیست بانو من..من الویز د...

//سلطنت راز آلود//پارت 37نگاهی به جسم در خواب رفته همسرش اند...

//سلطنت راز آلود//پارت 36

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط