سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 39
عشق درد است و درمان نیز هم
مشکل است این عشق و آسان نیز هم
جان فدا باید به این دلدادگی
دل که دادی میرود جان نیز هم
دامن از خار تعلق باز چین
بازگردی گل به دامان نیز هم
عشق گفت از خود و آن خواهی کدام
گفتمش این خواهم آن نیز هم
باری دیگر خودم را در آینه ای قدی که با دستان کنیز ها گرفته شده بود به خود نگاهی انداخت خطاب به کنیز های که درحال درست کردن لباسش بودن گفت
الویز : بسه دیگه لازم نیست همیتون برین بیرون تو بمون مارتا
بقیه کنیز ها به دستور ملکه جوان شان اقامت گاه را ترک کردن زمانی که متوجه رفتن آن ها شد سپس دوباره روبه آینه کرد و تاج اش را درست کرد و دستی به کبودی بزرگ که بر روی گردنش خود نمایی میکرد کشید و خطاب به کنیزش گفت
الویز : برام یه گردنبند بیار
کنیزش رد نگاه او را دنبال کرد و متوجه نگاهای او روی کبودی های گردنش شد و منظور ملکه اش را به خوبی بفهمید
مارتا : چشم ملکه جوان
......
گردنبند که توره سفیدی داشت و با مروارید های سفیدی زیبایی و گران قیمت داشت را بر روی گردن ملکه جوانش بست
دامن لباس زرد رنگش را با دستانش گرفت تا آن دامنه پفی مانع راه رفتنش نشود
مارتا و دو کنیز دیگری قدمی عقب تر از ملکه شان به دنبالش میآمدن
از راه روی بزرگ قصر عبور کرد و به سمته دیگه قصر که ورود بانوان سلطنتی به آنجا ممنوع بود رفتن چند قدمی با آنجا فاصله داشت که کنیزش با اعتراض خطاب به ملکه اش گفت
مارتا : ملکه جوان گستاخی مرا ببخشید ولی رفتن شما به آن طرف قصر
کار درستی نیست
الویز دامنه لباسش را رها کرد و به سمته کنیزش برگشت
الویز : باید از تو بپرسم چی درسته چی قلت
مارتا پشیمان از چیزی که گفته بود عقب رفت و سر اش را پایین انداخت
الویز دوباره نگاهش را به جلو داد که کنیز دیگر خطاب بهش گفت
.....ملکه جوان اگر ملکه بیانکا بفهمد عصبانی میشن پس بهتر هست به آنجا نروید
الویز با غضب به سمتش برگشت و با لحنی خش دار و محکم گفت
الویز : بهتره بری به ملکه بیانکا بگی من از هیچ کس دستور نمیگیرم و درضمن تو کنیز منی یا ملکه بیانکا
کنیز سر اش را پایین انداخت و از ترس به خودش میلرزید
الویز : یا نکنه بخاطر اینکه حرکات منو زیر نظر بگیری و به اون گذارش بدی اینجایی فکر کنم بدون مجازات جاسوسی چیه
کنیز نگاهش را که از ترس میلرزید به ملکه اش داد
....اینطور نیست بانو من..من ،
[ اسلاید ها به ترتیب لباس،گردنبند،کفش،تاج،مدل موی الویز ]
پارت 39
عشق درد است و درمان نیز هم
مشکل است این عشق و آسان نیز هم
جان فدا باید به این دلدادگی
دل که دادی میرود جان نیز هم
دامن از خار تعلق باز چین
بازگردی گل به دامان نیز هم
عشق گفت از خود و آن خواهی کدام
گفتمش این خواهم آن نیز هم
باری دیگر خودم را در آینه ای قدی که با دستان کنیز ها گرفته شده بود به خود نگاهی انداخت خطاب به کنیز های که درحال درست کردن لباسش بودن گفت
الویز : بسه دیگه لازم نیست همیتون برین بیرون تو بمون مارتا
بقیه کنیز ها به دستور ملکه جوان شان اقامت گاه را ترک کردن زمانی که متوجه رفتن آن ها شد سپس دوباره روبه آینه کرد و تاج اش را درست کرد و دستی به کبودی بزرگ که بر روی گردنش خود نمایی میکرد کشید و خطاب به کنیزش گفت
الویز : برام یه گردنبند بیار
کنیزش رد نگاه او را دنبال کرد و متوجه نگاهای او روی کبودی های گردنش شد و منظور ملکه اش را به خوبی بفهمید
مارتا : چشم ملکه جوان
......
گردنبند که توره سفیدی داشت و با مروارید های سفیدی زیبایی و گران قیمت داشت را بر روی گردن ملکه جوانش بست
دامن لباس زرد رنگش را با دستانش گرفت تا آن دامنه پفی مانع راه رفتنش نشود
مارتا و دو کنیز دیگری قدمی عقب تر از ملکه شان به دنبالش میآمدن
از راه روی بزرگ قصر عبور کرد و به سمته دیگه قصر که ورود بانوان سلطنتی به آنجا ممنوع بود رفتن چند قدمی با آنجا فاصله داشت که کنیزش با اعتراض خطاب به ملکه اش گفت
مارتا : ملکه جوان گستاخی مرا ببخشید ولی رفتن شما به آن طرف قصر
کار درستی نیست
الویز دامنه لباسش را رها کرد و به سمته کنیزش برگشت
الویز : باید از تو بپرسم چی درسته چی قلت
مارتا پشیمان از چیزی که گفته بود عقب رفت و سر اش را پایین انداخت
الویز دوباره نگاهش را به جلو داد که کنیز دیگر خطاب بهش گفت
.....ملکه جوان اگر ملکه بیانکا بفهمد عصبانی میشن پس بهتر هست به آنجا نروید
الویز با غضب به سمتش برگشت و با لحنی خش دار و محکم گفت
الویز : بهتره بری به ملکه بیانکا بگی من از هیچ کس دستور نمیگیرم و درضمن تو کنیز منی یا ملکه بیانکا
کنیز سر اش را پایین انداخت و از ترس به خودش میلرزید
الویز : یا نکنه بخاطر اینکه حرکات منو زیر نظر بگیری و به اون گذارش بدی اینجایی فکر کنم بدون مجازات جاسوسی چیه
کنیز نگاهش را که از ترس میلرزید به ملکه اش داد
....اینطور نیست بانو من..من ،
[ اسلاید ها به ترتیب لباس،گردنبند،کفش،تاج،مدل موی الویز ]
- ۹.۰k
- ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط