تصادف شیرین قسمت هشتمچشمام داشت از حدقه می زد بیرون که پ

تصادف شیرین قسمت هشتم:چشمام داشت از حدقه می زد بیرون که پرستاری اومد سمتم و سیلی محکمی بهم زد،همون ضربه محکم باعث شد بغضم بشکنه و با هق هق تند تند نفس عمیق بکشم و با ولع به ریه هام بفرستم و تا اومدم از جام بلند شم چشمام سیاهی رفت و سرم سنگین شد...
با حس سوزش دستم چشمام رو باز کردم،سرم رو برگردوندم و دیدم پرستاری داره بهم آمپول میزنه که حدس زدم تقویتی باشه،با اخم گفتم:چته؟از اون ور زد بیرون!و چشم غره ای رفت و بعد از انجام دادن کارش پاکوبان از اتاق رفت بیرون...با رفتن اون عمه اومدتوی اتاق،با بغض ازش پرسیدم:حالش چطوره؟ دستم رو گرفت و با ناراحتی گفت:دکترا می گن فقط باید براش دعا کرد... چشمام لبریز از اشک شد،ولی دیگه نمی خواستم گریه کنم،دیگه بس بود!باید بشم همون گلسای محکم! از بیمارستان مرخص شدم و همراه عمه رفتیم خونه...
یک ماه از اون روزی که تو بیمارستان حالم بد شد میگذره،تا الان نتونستم بازم برم بیمارستان،ولی امروز عزمم رو جزم و با قدم هایی قرص و محکم وارد بخش مراقبت های ویژه شدم،خداروشکر کسی نبود،فقط یه پسری بود که فهمیده بودم برادرشه و اسمش آرمینه،اون تنها کسی بود تاحالا باهام بد حرف نزده بود،یعنی اصلا حرف نمی زنه!فکر‌کنم خیلی توداره!
ادامه در : telegram.me/Roman_atena
دیدگاه ها (۱)

تصادف شیرین قسمت نهم:داشت با گوشیش ور می رفت که با دیدن کفشا...

😂 😂 😂 😂 😂 😂

رمان تصادف شیرین قسمت هفتم:همه چیز خیلی زود تموم شد،رفتنم به...

تصادف شیرین: قسمت ششم:گوشیم رو ‌روشن کردم،۵تا میس کال از دان...

فرار من

hyunjin

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط