شیشه انگشت ات را برید
*شیشه انگشت ات را برید:**
ات مشغول جمع کردن تکههای شیشه بود که ناگهان یکی از تکهها انگشتش را برید. "آخ..." صدای آرامی از دهانش خارج شد و دستش را عقب کشید. خون کمی از انگشتش جاری شد.
تهیونگ با اخمی عمیق به سمتش آمد و گفت: "واقعاً که ... او با لحنی پر از غرغر ادامه داد: "بشین اونجا. بذار ببینم."
ات، با کمی تردید، روی صندلی نشست و دستش را بالا گرفت. تهیونگ به آشپزخانه رفت و جعبه کمکهای اولیه را آورد. در حالی که مشغول پانسمان کردن انگشت ات بود، همچنان زیر لب غر میزد: "چطور میخوای توی این کار موفق بشی وقتی حتی نمیتونی یه لیوان رو درست نگه داری؟"
ات چیزی نگفت و فقط به دستهای تهیونگ نگاه کرد که با دقت انگشتش را پانسمان میکرد. هرچند لحنش تند بود، اما حرکاتش آرام و دقیق بود. وقتی کارش تمام شد، تهیونگ گفت: "حالا دیگه حواست رو جمع کن. نمیخوام دوباره این اتفاق بیفته."
ات، با صدایی آرام گفت: "ممنون..." و به تهیونگ نگاه کرد. شاید پشت این همه سختگیری، کمی نگرانی هم وجود داشت، هرچند تهیونگ سعی میکرد آن را پنهان کند.
هنوز خیلی مونده بود از این مرحله رد بشم....
تهیونگ : خب امروز اول میری بیست دقیقه ی یه دوش میگیری بعد ۱۰ دقیقه حاضر شدن و.... ساعت ۱۰ تا ۱۲ دوباره اهنگ تمرین میکنیم
ات: باشه
ته: شروع کن
ات: حموم کجاست
ته بلند شد و رفت سمت حموم ات هم دنبالش رفت
تهیونگ : اینجاست
ات: باشه ممنونم
خلاصه ات رفت حموم
ات: این چیه....شامپوعهه....مدلش که شبیه شامپوعه
ات یکم از شامپو زد له موهاش
ات•جبغغغغ
تهیونگ در رو میزنه
ته: چی شدهه
ات: این چیهههه
ته: چیی
ات: چشام داره میسوزه (با گریه)
ته: در رو باز کن
ات: نهههه
تهیونگ حوله ات رو از تخت برداشت و در حموم رو باز کرد و حوله رو داد به ات و
رفت توی حموم
ته: از چی زدی به موهات ؟؟
ات: نمیدونم...از اونی که مشکیه
تهیونگ نگا کرد دید اون مشکیه شامپو نیس
ته: چرا روشو نخوندی؟
ات مشغول جمع کردن تکههای شیشه بود که ناگهان یکی از تکهها انگشتش را برید. "آخ..." صدای آرامی از دهانش خارج شد و دستش را عقب کشید. خون کمی از انگشتش جاری شد.
تهیونگ با اخمی عمیق به سمتش آمد و گفت: "واقعاً که ... او با لحنی پر از غرغر ادامه داد: "بشین اونجا. بذار ببینم."
ات، با کمی تردید، روی صندلی نشست و دستش را بالا گرفت. تهیونگ به آشپزخانه رفت و جعبه کمکهای اولیه را آورد. در حالی که مشغول پانسمان کردن انگشت ات بود، همچنان زیر لب غر میزد: "چطور میخوای توی این کار موفق بشی وقتی حتی نمیتونی یه لیوان رو درست نگه داری؟"
ات چیزی نگفت و فقط به دستهای تهیونگ نگاه کرد که با دقت انگشتش را پانسمان میکرد. هرچند لحنش تند بود، اما حرکاتش آرام و دقیق بود. وقتی کارش تمام شد، تهیونگ گفت: "حالا دیگه حواست رو جمع کن. نمیخوام دوباره این اتفاق بیفته."
ات، با صدایی آرام گفت: "ممنون..." و به تهیونگ نگاه کرد. شاید پشت این همه سختگیری، کمی نگرانی هم وجود داشت، هرچند تهیونگ سعی میکرد آن را پنهان کند.
هنوز خیلی مونده بود از این مرحله رد بشم....
تهیونگ : خب امروز اول میری بیست دقیقه ی یه دوش میگیری بعد ۱۰ دقیقه حاضر شدن و.... ساعت ۱۰ تا ۱۲ دوباره اهنگ تمرین میکنیم
ات: باشه
ته: شروع کن
ات: حموم کجاست
ته بلند شد و رفت سمت حموم ات هم دنبالش رفت
تهیونگ : اینجاست
ات: باشه ممنونم
خلاصه ات رفت حموم
ات: این چیه....شامپوعهه....مدلش که شبیه شامپوعه
ات یکم از شامپو زد له موهاش
ات•جبغغغغ
تهیونگ در رو میزنه
ته: چی شدهه
ات: این چیهههه
ته: چیی
ات: چشام داره میسوزه (با گریه)
ته: در رو باز کن
ات: نهههه
تهیونگ حوله ات رو از تخت برداشت و در حموم رو باز کرد و حوله رو داد به ات و
رفت توی حموم
ته: از چی زدی به موهات ؟؟
ات: نمیدونم...از اونی که مشکیه
تهیونگ نگا کرد دید اون مشکیه شامپو نیس
ته: چرا روشو نخوندی؟
- ۴.۳k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط