p
p....2۸
لی مین.. خودت ماسکتو بر میداری یا خودم بردارم
ژان.. حالا برش میدارم
ژان تقریبا ماسکشو برداشته بود که یکی از نگهبانا اومد و تو گوش ییبو یه چیزایی گفت
که ییبو انگاری عصبی شد
ییبو.. کافیه این مسخره بازیو جمعش کنید
ژان یه نفس راحت کشید
رفت
لیژان.. داره میره
دینگ یوشی.. خب چیکار کنم هان
لیژان.. یه کار ازت خواستم
دینگ یوشی.. باشه بعد مراسم حلش میکنم
ژان رفت بین رقاص ها بعدش اون و دلربا بدون اینکه کسی بفهمه رفتن
چن ژیوان حواسش بود که اونا رفتند
بعد یکی از افرادش فرستاد تا اونارو تعقیب کنه
وقت خوردن نوشیدنی شد
لی مین نگاه میکرد دید همون نوشیدنی که توش سم ریخته بود آوردن برای ییبو
چوجینگی کوزه شراب برداشت ییبو شرابی که توش مثلا سمی بود برداشت
لی مین.. الانه که بخوره
ییبو.. صبر کنید .
همگی نگاه کردن که چی شده
ییبو ..راستش میخوام تو این روز فرخنده از کسی تشکر کنم لی هن بیا جلو
لی مین اومد جلو
ییبو نوشیدنی گرفت سمتش گفت اینو بگیر بخور بخاطر زحماتت مچکرم تو همیشه بهترین محافظم بودی و خیلی وفاداری
لی مین نمیدونست چیکار کنه
نئوهو چشاش گرد شده بود که حالا چیکار کنه شمشیرشو برداشت ..
لی مین فنجان از ییبو گرفت
ییبو. بخور دیگه
لی مین.. اطاعت
لی مین فنجان کنار دهنش آورد با بو کشیدن فهمید شراب سمی نیست
نئوهو میخواست حمله کنه که لی مین سریع شراب خورد
نئوهو تعجب کرد یکم گذشت و لی مین چیزیش نشد
.
ییبو یکم به لی مین نگاه کرد و گفت
ییبو.. خب بریم برای ادامه مراسم
چن ژیوان یکم به رفتار لی مین و ییبو مشکوک بود
شراب نوشیدن و وقتش شد برای ادای احترام به سنگ الاهی برن ....
ییبو و چوجینگی برای ادای احترام بلند شدن
لی مین زهنش مشغول این بود که کی شراب عوض کرده
ییبو میدونست که اگه ادای احترام کنه دیگه راه برگشتی نیست
دینگ یوشی هم که کاری از دستش بر نمیومد
لیژان فکرش فقط مشغول همون رقاص بود میخواست بعد مراسم بره دنبالش
ییبو که دیگه ناامید شده بود و به نظر خودش بدبختی شروع میشد فقط با احترام به سنگ الاهی
نئوهو فقط منتظر بود که ادای احترام کنن که حمله شروع کنه
پادشاه اواندل هم حضور داشت بخاطر همین ییبو نمیتونست کاری کنه
ییبو دست چوجینگی گرفت از پله ها رفتن بالا
چوجینگی که خوشحال بودنش از چهرش مشخص بود رفتن به سنگ رسیدن ییبو یکم مکس کرد اما دیگه مقاومت نکرد و ادای احترام کرد که یهویی .........
هوا طوفانی شد و یهویی خورشید گرفتگی شد
همه ترسیده بودن یهویی رعد برق زد سنگ الاهیی یو از وسط نسپ کرد همهه خشکشون زده بود قیافه خندان چوجینگی به قیافه ترسیدش تعقیر کرد
چند دقیقه گزشت و هوا دوباره صاف شد
و افتابی شد
پادشاه اواندل که از این چیزا خیلی سردرمیاورد فهمیده بود این وصلت شومه برای همین دسطور داد ......
اسلاید 2 خورشید گرفتگی
لی مین.. خودت ماسکتو بر میداری یا خودم بردارم
ژان.. حالا برش میدارم
ژان تقریبا ماسکشو برداشته بود که یکی از نگهبانا اومد و تو گوش ییبو یه چیزایی گفت
که ییبو انگاری عصبی شد
ییبو.. کافیه این مسخره بازیو جمعش کنید
ژان یه نفس راحت کشید
رفت
لیژان.. داره میره
دینگ یوشی.. خب چیکار کنم هان
لیژان.. یه کار ازت خواستم
دینگ یوشی.. باشه بعد مراسم حلش میکنم
ژان رفت بین رقاص ها بعدش اون و دلربا بدون اینکه کسی بفهمه رفتن
چن ژیوان حواسش بود که اونا رفتند
بعد یکی از افرادش فرستاد تا اونارو تعقیب کنه
وقت خوردن نوشیدنی شد
لی مین نگاه میکرد دید همون نوشیدنی که توش سم ریخته بود آوردن برای ییبو
چوجینگی کوزه شراب برداشت ییبو شرابی که توش مثلا سمی بود برداشت
لی مین.. الانه که بخوره
ییبو.. صبر کنید .
همگی نگاه کردن که چی شده
ییبو ..راستش میخوام تو این روز فرخنده از کسی تشکر کنم لی هن بیا جلو
لی مین اومد جلو
ییبو نوشیدنی گرفت سمتش گفت اینو بگیر بخور بخاطر زحماتت مچکرم تو همیشه بهترین محافظم بودی و خیلی وفاداری
لی مین نمیدونست چیکار کنه
نئوهو چشاش گرد شده بود که حالا چیکار کنه شمشیرشو برداشت ..
لی مین فنجان از ییبو گرفت
ییبو. بخور دیگه
لی مین.. اطاعت
لی مین فنجان کنار دهنش آورد با بو کشیدن فهمید شراب سمی نیست
نئوهو میخواست حمله کنه که لی مین سریع شراب خورد
نئوهو تعجب کرد یکم گذشت و لی مین چیزیش نشد
.
ییبو یکم به لی مین نگاه کرد و گفت
ییبو.. خب بریم برای ادامه مراسم
چن ژیوان یکم به رفتار لی مین و ییبو مشکوک بود
شراب نوشیدن و وقتش شد برای ادای احترام به سنگ الاهی برن ....
ییبو و چوجینگی برای ادای احترام بلند شدن
لی مین زهنش مشغول این بود که کی شراب عوض کرده
ییبو میدونست که اگه ادای احترام کنه دیگه راه برگشتی نیست
دینگ یوشی هم که کاری از دستش بر نمیومد
لیژان فکرش فقط مشغول همون رقاص بود میخواست بعد مراسم بره دنبالش
ییبو که دیگه ناامید شده بود و به نظر خودش بدبختی شروع میشد فقط با احترام به سنگ الاهی
نئوهو فقط منتظر بود که ادای احترام کنن که حمله شروع کنه
پادشاه اواندل هم حضور داشت بخاطر همین ییبو نمیتونست کاری کنه
ییبو دست چوجینگی گرفت از پله ها رفتن بالا
چوجینگی که خوشحال بودنش از چهرش مشخص بود رفتن به سنگ رسیدن ییبو یکم مکس کرد اما دیگه مقاومت نکرد و ادای احترام کرد که یهویی .........
هوا طوفانی شد و یهویی خورشید گرفتگی شد
همه ترسیده بودن یهویی رعد برق زد سنگ الاهیی یو از وسط نسپ کرد همهه خشکشون زده بود قیافه خندان چوجینگی به قیافه ترسیدش تعقیر کرد
چند دقیقه گزشت و هوا دوباره صاف شد
و افتابی شد
پادشاه اواندل که از این چیزا خیلی سردرمیاورد فهمیده بود این وصلت شومه برای همین دسطور داد ......
اسلاید 2 خورشید گرفتگی
- ۹۷۳
- ۱۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط