p

p..30


همگی نگاه‌ رفت به سمت صدا که دیدن نئوهو با یه لبخند شیطانی ظاهر شد

چن ژیوان و لئوو بقیه قبیله ها اونو نمی‌شناختند فقط دینگ یوشی و ییبو قبلا دیده بودنش

ییبو.. خیلی جرئت داری به اینجا اومدی

نئوهو.. برای جدا کردن سر تو همیشه جرئت دارم

چن ژیوان ..اون کیه
لی مین کنارش بود

دینگ یوشی.. پادشاه قلمرو شیاطین

با این حرف دینگ یوشی همه پریدن از سر جاشون که چی پادشاه شیاطین اینجا چیکار میکنه

ییبو ..دستگیرش کنید

سربازا به صف شدن تا حمله کنند
یهویی سربازاهای شیاطین به صف شدن پشت نئوهو

دینگ یوشی.. به لیژان گفت پشت من بمون

لی مین تعجب کرد حالا نمی‌دونست چیکار کنه طرف کی باشه با کی بجنگه مونده بود وسط ولی نمیتونست اجازه بده به برادرش آسیب بزنند

ییبو دستور حمله داد نئوهو هم همینطور

لینگ هه ..ما باید چیکار کنیم

شوکای ..این نبرد به ما ربطی نداره فقط آسیب نبینیم کافیه

دینگ یوشی و چن ژیوان به همراه ییبو مبارزه میکردن لئوو هم خودشو کنار زد و کمکی نکرد ییبو دستور داد که پدرشو ببرن به یه جای امن

نئوهو.. نزارید امروز کسی از اینجا زنده بیرون بره ..با داد..

لینگ هه لئو وولی و شوکای به ناچار مجبور به کمک شدن نئوهو دید که قدرتشون زیاد شد میدونست برنده نمیشه یهویی چشمش به ییبو افتاد با خودش گفت حتا اگه برنده نباشم فقط ییبو بکشم کافیه

نئوهو به طرف ییبو هجوم آورد

ییبو دید یه نفر از پشت بهش حمله کرد به پشته سرش چرخید دید نئوهو هست

ییبو.. انگار دلت میخواد بمیری

نئوهو ..جرئت داری منو بکشی
ییبو.. امتحانش مجانیه

نئوهو و ییبو درگیر شدن واقعا دوتاشون قوی بودن و حرفه اي

ژان و دلربا هنوز داشتن میگشتن

ژان..احح پس کجاست لعنتی
ژان از عصبانیت یه لگد زد به وسایل های ییبو که یهو یه در مخفی باز شد

ژان..واووو
دلربا..حرف نداری تو
ژان..صب کن شاید یه تله باشه
دلربا..نه بابا من جایه ییبو بودم حتما چیز های باارزشمو اینجا میزاشتم
ژان..اینجا گشتن تول میکشه یمی باید مراقب در باشه

دلربا..پس تو مراقب باش من میگردم
ژان..باشه

مبارزه بعین ییبو و نئوهو هنوز ادامه داشت
انقد سری مبارزه میکردن که بقیه یکم ازشون فاصله گرفته بودن تا اسیب نبینن
بقیه افراد ها هم تیر پرتاب میکردن یکی از تیر ها کم مونده بود بخوره به لیژان که دینگ یوشی خودشو سپر کرد و همین که تیر میخاست بخوره بهش لینگ هه زوتر از وسط نسپش کرد
و بعدش یه لبخند تمسخر امیز به دینگ یوشی زد
دینگ یوشی..ای عوضی
لیژان..میشه ولم کنی
دینگ یوشی یه نگابه وضعیت کرد دید لیژان هنوز تو بغلشه
دینگ یوشی..باشه بیا ببرمت یجاس امن تاوقتی

لیژان..کجا عمارتمون خیلی از اینجا فاصله داره
دینگ یوشی..پس تاوقتی میبرمت عمارت ییبو
لیژان..باشه

لی مین نمیدونست چیکار باید لکنه دید که افراد فرقه شیطان دارن میمیرن باخودش گفت باید یکاری بکنم
دیدگاه ها (۱)

p...31ژان..زود باشباید بریم دلربا..یکم دیگه صب کن ابان پیداش...

p....32لی مین تو فکر بود یعنی ییبو بهم شک کرده برادرم کجاست ...

p...29پچ پچ مردم شروع شد همه میگفتن پادشاه میخاسته یه دختره ...

p....2۸لی مین.. خودت ماسکتو بر میداری یا خودم بردارم ژان.. ح...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..86لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزی...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط