Maah Banafsham
#Maah_Banafsham
#part89
یکم از من فاصله گرفت و تو خودش جم شد
رفتم از پشت بغلش کردم که با بغض گفت
+هنوزم به ب.د.ن ل.خ.ت اکست فکر میکنی؟؟
_معلومه که نه(پوکر)
+پس چرا هرچی میگم یاد اون میوفتی
_الان حسودی کردی
+نخیرشم
_معلومه
+برو کنار
_دلم نمیخواد
+گفتم برو کنار
میخواستم برم کنه
ولی خواستم اذیتش کنم
گوشیمو برداشتم
گذاشتمش رو سایلنت
و الکی گرفتم شروع کردم حرف زدن
_سلام عمر ارسلان چطوری؟؟
.....
_قربونت برم جیگر
.....
_کجایی؟؟
.....
_خوب باشه،میام پیشت
.....
_اره ارسلان کوچولو هم دلش برات تنگ شده خانومم
بعد این حرفم دیانا برگشت سمتم،یجوری نگام کرد که داشتم میریدم تو خودم
_باشه زندگیم میبینمت
.....
_بوس به خودت،خدافظ
+کی بود؟(داد)
_اکسم
+که اینطور
_اوم
یهو از تخت بلند شد و داشت لباسای بیرونشو میپوشید
_کجا با این عجله؟؟
+خودتو خسته نکن،من میرم زنگ بزن به اکست بگو بیاد اینجا ب.ک.ن.ش
داشت از در میزفت که سریع درو بستمو چسبوندمش به دیوار
+ولم کن عوضی
_کجا خانوم خانوما؟؟؟تازه کارم باهات شروع شده
+دست از سرم ور دارررررر
_ور ندارم چیکار میکنی؟؟؟
+جیغ میکشم
_بکش،یادت که نرفته اینجا کسی زندگی نمیکنه؟؟
با این حرفم ترسید
که یهو زدم زیر خنده و بغلش کردم
_قربونت برم من،شیرینم
تا بغلش کردم زد زیر گریع
_دیانام؟؟چرا گریه میکنی؟؟
+ولم کن الان اکست میاد منو میبینه ناراحت میشه
_اکسم کدوم گوری بود؟؟(خنده)
+نخنددد،خودت زنگ زدی بهش
_داشتم اذیتت میکردم،اکس من معلوم نیست الان زیر کیه و داره به کی میده(خنده)
+خیلی بدی
_میدونم
همینجوری تو بغلم بود که زنگ خونه به صدا دراومد
_فکر کنم محراب رسید
داشتم میرفتم که دیانا مانعم شد
+با این سرو وضع میخوای بری؟؟
به خودم نگاه کردم که دیدم یه شلوارک بیشتر پام نیست
_مگه چشه؟؟
میخواست چیزی بگه که گفتم
_محراب همچیو میدونه،نگران نباش
با این حرف سرشو انداخت پایین
سرشو بلند کردم که دیدم لپش گل انداخته
بهش خندیدمو گفتم
_من میرم پایین توعم زودتر بیا
+باشه
#part89
یکم از من فاصله گرفت و تو خودش جم شد
رفتم از پشت بغلش کردم که با بغض گفت
+هنوزم به ب.د.ن ل.خ.ت اکست فکر میکنی؟؟
_معلومه که نه(پوکر)
+پس چرا هرچی میگم یاد اون میوفتی
_الان حسودی کردی
+نخیرشم
_معلومه
+برو کنار
_دلم نمیخواد
+گفتم برو کنار
میخواستم برم کنه
ولی خواستم اذیتش کنم
گوشیمو برداشتم
گذاشتمش رو سایلنت
و الکی گرفتم شروع کردم حرف زدن
_سلام عمر ارسلان چطوری؟؟
.....
_قربونت برم جیگر
.....
_کجایی؟؟
.....
_خوب باشه،میام پیشت
.....
_اره ارسلان کوچولو هم دلش برات تنگ شده خانومم
بعد این حرفم دیانا برگشت سمتم،یجوری نگام کرد که داشتم میریدم تو خودم
_باشه زندگیم میبینمت
.....
_بوس به خودت،خدافظ
+کی بود؟(داد)
_اکسم
+که اینطور
_اوم
یهو از تخت بلند شد و داشت لباسای بیرونشو میپوشید
_کجا با این عجله؟؟
+خودتو خسته نکن،من میرم زنگ بزن به اکست بگو بیاد اینجا ب.ک.ن.ش
داشت از در میزفت که سریع درو بستمو چسبوندمش به دیوار
+ولم کن عوضی
_کجا خانوم خانوما؟؟؟تازه کارم باهات شروع شده
+دست از سرم ور دارررررر
_ور ندارم چیکار میکنی؟؟؟
+جیغ میکشم
_بکش،یادت که نرفته اینجا کسی زندگی نمیکنه؟؟
با این حرفم ترسید
که یهو زدم زیر خنده و بغلش کردم
_قربونت برم من،شیرینم
تا بغلش کردم زد زیر گریع
_دیانام؟؟چرا گریه میکنی؟؟
+ولم کن الان اکست میاد منو میبینه ناراحت میشه
_اکسم کدوم گوری بود؟؟(خنده)
+نخنددد،خودت زنگ زدی بهش
_داشتم اذیتت میکردم،اکس من معلوم نیست الان زیر کیه و داره به کی میده(خنده)
+خیلی بدی
_میدونم
همینجوری تو بغلم بود که زنگ خونه به صدا دراومد
_فکر کنم محراب رسید
داشتم میرفتم که دیانا مانعم شد
+با این سرو وضع میخوای بری؟؟
به خودم نگاه کردم که دیدم یه شلوارک بیشتر پام نیست
_مگه چشه؟؟
میخواست چیزی بگه که گفتم
_محراب همچیو میدونه،نگران نباش
با این حرف سرشو انداخت پایین
سرشو بلند کردم که دیدم لپش گل انداخته
بهش خندیدمو گفتم
_من میرم پایین توعم زودتر بیا
+باشه
۴.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.