رمانمعشوقهاستاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۲۳
هم خندم گرفته بود و هم حرصی شده بودم.
یه شلوارك پام کردم و کنارشون نشستم.
-خوش گذشت؟
عطیه با چهرهی سوالی گفت: چی خوش گذشت؟
با خنده گفتم: دید زدن من.
خندیدند و محدثه مثل همیشه با پررویی گفت:
خیلی.
با خنده چشم غرهاي بهشون رفتم.
عطیه به بازوم زد.
-یالا تعریف کن.
*******
هردوشون با چشمهاي گرد شده و دهن باز مونده
بدون هیچ حرکتی بهم نگاه میکردند، مثل این می
مونست که کوکشون تموم شده.
دست به سینه نگاهمو بینشون چرخوندم.
کم کم تعجب توي نگاه محدثه کمتر شد و یه لبخند
شیطانی روي لبش نشست.
-افتادي رو استاد رادمنش؟
از خجالت اون اتفاق لبمو گزیدم.
عطیه هم مثل لحن محدثه گفت: تازشم گونشو
بوسیدي؟
با حرص بالشتو برداشتم و محکم به سرش کوبیدم.
-مگه به خواست خودم بوده؟
با خنده سرشو ماساژ داد.
محدثه با بدجنسی به بازوم زد.
-حالا میري همراه استاد؟
روي تخت دراز کشیدم و دستهامو زیر سرم بردم.
-گفته بهم نمرهی مجانی میده، چرا نرم؟
عطیه: ایش، کاش یه استادم آشناي ما درمیومد
خندون گفتم: استاد مظفري خوب بود اگه آشنات
درمیومد؟
به حالت بالا آوردن اوق زد.
-صد سال سیاه، پیرمرد!
محدثه چشمکی زد.
-استاد رادمنش یه نظر خاصی بهت داره جیگرم.
پوکر فیس بهش نگاه کردم.
-زر نزن، هنوز امروز هم دیگه رو دیدیما! تازشم،
صدسال سیاه نمیخوام بهم نظر داشته باشه.
چرخیدم و سرمو توي بالشت فرو کردم.
-اینکه استاد عاشق دانشجوش میشه واسه
رمانهاست.
با غم گفتم: درضمن، من دیگه نمیتونم عاشق کسی
بشم.
****
نگاهی به ساعت دیواري توي هال انداختم.
چهار و نیم بود و استاد قرار بود ساعت شش بیاد.
چند ساعت پیش یه ناشناس بهم زنگ زد و وقتی
فهمیدم استاده درجا شکه شدم.
بهم گفت دیشب که شمارمو گفتم یادداشت کرده.
عجب آدمیه! تقصیر خودته مطهره وقتی مثل خر
ذوق میکنی و دیگه نمیفهمی چیکار میکنی
همین میشه.
حوله لباسی سفیدم و شورت و گوشیمو برداشتم و وارد حمام شدم.
عطیه و محدثه به تلافی اینکه من با استاد دارم
میرم بیرون، خودشون دوتایی رفتند بگردند.
حسوداي بیخاصیت!
یه آهنگ پلی کردم و صداشو تا آخر بردم.
کلا همیشه عادت دارم موقع حمام کردن آهنگ
گوش بدم.
یادمه مامانم همیشه بهم میگفت "بچه، گوشیتو
که میبري توي حموم میسوزه!" والا تا الان که
نسوخته.
لباسهامو بیرون آوردم و دوشو باز کردم.
*****
#مهرداد
به ساعت مچیم نگاه کردم.
شش و ده دقیقه بود.
پوفی کشیدم.
چرا این دختره نمیاد؟
با انگشتهام روي فرمون ضرب گرفتم و به در
خروجی آپارتمان چشم دوختم.
درآخر اعصابم خورد شد و از ماشین پیاده شدم.
فکر نمیکردم اینقدر بینظم باشه.
ماشینو قفل کردم و وارد آپارتمان شدم.
از نگهبان واحدشو پرسیدم و گفتم که یکی از
آشناهاشم.
ادامه دارد...
#پارت_۲۳
هم خندم گرفته بود و هم حرصی شده بودم.
یه شلوارك پام کردم و کنارشون نشستم.
-خوش گذشت؟
عطیه با چهرهی سوالی گفت: چی خوش گذشت؟
با خنده گفتم: دید زدن من.
خندیدند و محدثه مثل همیشه با پررویی گفت:
خیلی.
با خنده چشم غرهاي بهشون رفتم.
عطیه به بازوم زد.
-یالا تعریف کن.
*******
هردوشون با چشمهاي گرد شده و دهن باز مونده
بدون هیچ حرکتی بهم نگاه میکردند، مثل این می
مونست که کوکشون تموم شده.
دست به سینه نگاهمو بینشون چرخوندم.
کم کم تعجب توي نگاه محدثه کمتر شد و یه لبخند
شیطانی روي لبش نشست.
-افتادي رو استاد رادمنش؟
از خجالت اون اتفاق لبمو گزیدم.
عطیه هم مثل لحن محدثه گفت: تازشم گونشو
بوسیدي؟
با حرص بالشتو برداشتم و محکم به سرش کوبیدم.
-مگه به خواست خودم بوده؟
با خنده سرشو ماساژ داد.
محدثه با بدجنسی به بازوم زد.
-حالا میري همراه استاد؟
روي تخت دراز کشیدم و دستهامو زیر سرم بردم.
-گفته بهم نمرهی مجانی میده، چرا نرم؟
عطیه: ایش، کاش یه استادم آشناي ما درمیومد
خندون گفتم: استاد مظفري خوب بود اگه آشنات
درمیومد؟
به حالت بالا آوردن اوق زد.
-صد سال سیاه، پیرمرد!
محدثه چشمکی زد.
-استاد رادمنش یه نظر خاصی بهت داره جیگرم.
پوکر فیس بهش نگاه کردم.
-زر نزن، هنوز امروز هم دیگه رو دیدیما! تازشم،
صدسال سیاه نمیخوام بهم نظر داشته باشه.
چرخیدم و سرمو توي بالشت فرو کردم.
-اینکه استاد عاشق دانشجوش میشه واسه
رمانهاست.
با غم گفتم: درضمن، من دیگه نمیتونم عاشق کسی
بشم.
****
نگاهی به ساعت دیواري توي هال انداختم.
چهار و نیم بود و استاد قرار بود ساعت شش بیاد.
چند ساعت پیش یه ناشناس بهم زنگ زد و وقتی
فهمیدم استاده درجا شکه شدم.
بهم گفت دیشب که شمارمو گفتم یادداشت کرده.
عجب آدمیه! تقصیر خودته مطهره وقتی مثل خر
ذوق میکنی و دیگه نمیفهمی چیکار میکنی
همین میشه.
حوله لباسی سفیدم و شورت و گوشیمو برداشتم و وارد حمام شدم.
عطیه و محدثه به تلافی اینکه من با استاد دارم
میرم بیرون، خودشون دوتایی رفتند بگردند.
حسوداي بیخاصیت!
یه آهنگ پلی کردم و صداشو تا آخر بردم.
کلا همیشه عادت دارم موقع حمام کردن آهنگ
گوش بدم.
یادمه مامانم همیشه بهم میگفت "بچه، گوشیتو
که میبري توي حموم میسوزه!" والا تا الان که
نسوخته.
لباسهامو بیرون آوردم و دوشو باز کردم.
*****
#مهرداد
به ساعت مچیم نگاه کردم.
شش و ده دقیقه بود.
پوفی کشیدم.
چرا این دختره نمیاد؟
با انگشتهام روي فرمون ضرب گرفتم و به در
خروجی آپارتمان چشم دوختم.
درآخر اعصابم خورد شد و از ماشین پیاده شدم.
فکر نمیکردم اینقدر بینظم باشه.
ماشینو قفل کردم و وارد آپارتمان شدم.
از نگهبان واحدشو پرسیدم و گفتم که یکی از
آشناهاشم.
ادامه دارد...
- ۳.۴k
- ۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط