تو درون من
تو درون من
پارت هشتم
نویسنده ویو
حالا تقریبا یک ماه از اون شب گذشته
هردو به حالت عادی برگشتن و همه چی عادی و خوبه
کوک ویو
اییییییییی مردم از خستگییییی
بالاخره تموم شد
درینگ درینگ دونگ دینگ دانگ(🤣مثلا صدای زنگ گوشی)
*تماس گروهی
نامی:سلامممممم
چیم:سلام
جین:چی باعث شده به ورلد واید هندسام زنگ بزنی و مزاحم غذا خوردنش بشی؟
شوگا و ته:ما داریم تمرین میکنی زود بگید
هوبی:سلام بچه ها
خوبید؟راستش فردا شب عروسی خواهرمه و شماهام دعوتید
باید با دوشت دختراتون بیاد
کوک:صب کن من ک____(حرفش قطع شد)
هوبی:به من ربطی نداره همه میدونیم یکیو دوست داری
باید باهاش بیای که ببینیمش
بای بای
کوک:صب کن جی______(حرفش قطع شد)
ته و چیم:راست میگه باید بیاریش
کوک:😶🥲😑
بدون اینکه به حرف کوک گوش بدن هردو قطع کردن
کوک:چطوری این موضوعو به ات بگم؟🥺🤧
*شب شد(تو آسانسور)
کوک:خب ات میشه امشب یه سر بیای خونم؟باید یه چیزیو بهت بگم
ات:😳😳
کوک:نه نه نگران نباش یه موضوع مهمه
ات:اها باشه
کوک:لطفا تا ۱ ساعت دیگه حتما بیا
ات:باشه باشه
*پرش به یه ساعت بعد
تق تق
کوک:سلام ات
بفرمایید تو
ات:سلام
ممنونم(خجالت)
نویسنده ویو
ات اومد و نشست رو مبل
کوک هم یه چایی اورد و نشست(ایرانین اینا🤣🤣)
ات:خب این موضوع چیه که انقد مهمه؟
کوک:خب......ازت میخوام دوست دختر شی
ات:چییی؟😳😳
کوک:نه فقط برای یک شب
ات:😳😳(اینم مث من منحرفه)
کوک:نه اونجوری نه🥲😅😅
ات:🥲
کوک جریان رو برای ات توضیح داد
ات:خب....نمیدونم چی بگم
بعد از یه دقیقه دوباره لب زد
ات:انجامش میدم
کوک:وا..واقعا؟
ات:آره انجامش میدم🙂به هر حال ما دوستیم دیگه
باید مراقب هم باشیم و بهم کمک کنیم😅
نویسنده ویو
فردای اون روز شد
ساعت ۵ و نیم بود که ات و کوک برگشتن خونه هاشون
رفتن حمام و کار هاشون رو کردن و آماده رفتن بودن
ساعت تقریبا ۷ بود
اسلاید ۲ لباس کوک
اسلاید ۳ و ۴ لباس و کیف ات
کوک بیرون ایستاده بود و منتظر ات بود
در باز شد و ات بیرون اومد
کوک لحظه ای محوش شده بود
ات:کوک؟کوووووک؟
کوک:ها؟ببخشید سلام😅بریم؟
ات:بریم🙂
*تو ماشین
کوک:ات واقعا خیلی زیبا شدی
ات:ممنون تو هم خیلی خوشتیپ شدی
نویسنده ویو
رفتن و وارد شدن
همه ی مهمونا از زیبایی ات چند لحظه محوش شده بودن
وقتی رفتن همه اعضا اومدن پیش کوک و ات
هوپ:سلام خانم ات من جی هوپ هستم
ات:اوه سلام اقای_(حرفش قطع شد)
هوبی:راحت باشین لطفا چی هوپ صدام کنین
ات:سلام جی....هوپ(با خجالت)
مبارک باشه
هوبی:ممنون
کوک از زیبایی شما گفته بود اما واقعا خیلی زیباتر هستید
ات یه نکاه ریز به کوک کرد که کوک گفت
کوک:اها چیزه هیونگ جیمینی رو ندیدی؟
ات دست کوک رو گرفت که در نره😅
جی هوپ رفت اون سمت و........
یه سر به کامنتا بزن یه چیزی گذاشتم
پارت هشتم
نویسنده ویو
حالا تقریبا یک ماه از اون شب گذشته
هردو به حالت عادی برگشتن و همه چی عادی و خوبه
کوک ویو
اییییییییی مردم از خستگییییی
بالاخره تموم شد
درینگ درینگ دونگ دینگ دانگ(🤣مثلا صدای زنگ گوشی)
*تماس گروهی
نامی:سلامممممم
چیم:سلام
جین:چی باعث شده به ورلد واید هندسام زنگ بزنی و مزاحم غذا خوردنش بشی؟
شوگا و ته:ما داریم تمرین میکنی زود بگید
هوبی:سلام بچه ها
خوبید؟راستش فردا شب عروسی خواهرمه و شماهام دعوتید
باید با دوشت دختراتون بیاد
کوک:صب کن من ک____(حرفش قطع شد)
هوبی:به من ربطی نداره همه میدونیم یکیو دوست داری
باید باهاش بیای که ببینیمش
بای بای
کوک:صب کن جی______(حرفش قطع شد)
ته و چیم:راست میگه باید بیاریش
کوک:😶🥲😑
بدون اینکه به حرف کوک گوش بدن هردو قطع کردن
کوک:چطوری این موضوعو به ات بگم؟🥺🤧
*شب شد(تو آسانسور)
کوک:خب ات میشه امشب یه سر بیای خونم؟باید یه چیزیو بهت بگم
ات:😳😳
کوک:نه نه نگران نباش یه موضوع مهمه
ات:اها باشه
کوک:لطفا تا ۱ ساعت دیگه حتما بیا
ات:باشه باشه
*پرش به یه ساعت بعد
تق تق
کوک:سلام ات
بفرمایید تو
ات:سلام
ممنونم(خجالت)
نویسنده ویو
ات اومد و نشست رو مبل
کوک هم یه چایی اورد و نشست(ایرانین اینا🤣🤣)
ات:خب این موضوع چیه که انقد مهمه؟
کوک:خب......ازت میخوام دوست دختر شی
ات:چییی؟😳😳
کوک:نه فقط برای یک شب
ات:😳😳(اینم مث من منحرفه)
کوک:نه اونجوری نه🥲😅😅
ات:🥲
کوک جریان رو برای ات توضیح داد
ات:خب....نمیدونم چی بگم
بعد از یه دقیقه دوباره لب زد
ات:انجامش میدم
کوک:وا..واقعا؟
ات:آره انجامش میدم🙂به هر حال ما دوستیم دیگه
باید مراقب هم باشیم و بهم کمک کنیم😅
نویسنده ویو
فردای اون روز شد
ساعت ۵ و نیم بود که ات و کوک برگشتن خونه هاشون
رفتن حمام و کار هاشون رو کردن و آماده رفتن بودن
ساعت تقریبا ۷ بود
اسلاید ۲ لباس کوک
اسلاید ۳ و ۴ لباس و کیف ات
کوک بیرون ایستاده بود و منتظر ات بود
در باز شد و ات بیرون اومد
کوک لحظه ای محوش شده بود
ات:کوک؟کوووووک؟
کوک:ها؟ببخشید سلام😅بریم؟
ات:بریم🙂
*تو ماشین
کوک:ات واقعا خیلی زیبا شدی
ات:ممنون تو هم خیلی خوشتیپ شدی
نویسنده ویو
رفتن و وارد شدن
همه ی مهمونا از زیبایی ات چند لحظه محوش شده بودن
وقتی رفتن همه اعضا اومدن پیش کوک و ات
هوپ:سلام خانم ات من جی هوپ هستم
ات:اوه سلام اقای_(حرفش قطع شد)
هوبی:راحت باشین لطفا چی هوپ صدام کنین
ات:سلام جی....هوپ(با خجالت)
مبارک باشه
هوبی:ممنون
کوک از زیبایی شما گفته بود اما واقعا خیلی زیباتر هستید
ات یه نکاه ریز به کوک کرد که کوک گفت
کوک:اها چیزه هیونگ جیمینی رو ندیدی؟
ات دست کوک رو گرفت که در نره😅
جی هوپ رفت اون سمت و........
یه سر به کامنتا بزن یه چیزی گذاشتم
۵.۸k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.