پارت81 دلبربلا
#پارت81 #دلبربلا
_نقشه رو میگم به نظرت اونا خیت میشن یا ما؟
_نمیدونم اگه عین آدم انجامش بدین اونا
_انجامش بدیمم؟ تو چی؟
_به من چه کسی کاری با من نداشته
_باشه بابا
سونیا از اتاق اومد بیرون دیدم کپی من تیپ زده
_چه تقلید کاری تو
_برو بابا من از دیشب دارم به تیپ امروزم فکر میکنم
_همه دروغ میگن فققققط تو راس میگی
دنیا هم افتخار داد از جاش بلند شد و رفت تا لباس بپوشه
بعد یک ربع اومد و طبیعی بود که مثل ما بپوشه
سوار ماشینم شدیم
تو راه دنیا به سونیا گفت من تو نقششون نسیتم و سونیا کلی فحشم داد
یه دور از اول کارایی که باید میکردنو یاد آوری کردم اونا هم با ذوق سرشونو تکون دادن
رسیدیم ماشینو پارک کردم و پیاده شدیم
_خواهران گرام!
_ها؟
_من تشنمه شما برین من برم یه اب بگیرم هیچ کاری انجام نمیدین تا بیام
_باشه برو
رفتم یه آب گرفتم و یه نفس سر کشیدم
داشتم میرفتم سمت کلاس که از کنار کلاس مهام رد شدم
خیلی اتفاقی شنیدم یه پسره گفت
_ایول فردا کلاس ما و کلاس رو به رو جمع میشیم تو یه کلاس با استاد افتخاری
_دروغ میگی
_نه به جان تو راست میگم
_اگه اینطور باشه که خیلی خوبه پره دافه
همونطوری پشت در ایتاده بودم گوش میکردم که یهو یه صدایی گفت
_ت مهد کودکتون بهت یاد ندادن فضولی زشته؟
برگشتم و با قیافه خرمگس همیشگی مواجه شدم
_چرا اتفاقا گفتن بهمون تو دانشگاه شما چی؟ یاد ندادن سرتون تو کار خودتون باشه؟
_بلبل زبون شدی
_بودم جناب شما سمعکاتو در آورده بودی
برگشتم برم که گل پا گرفت برام
نزدیک بود بخورم زمین اما خودمو کنترل کردم و برگشتم و براش زبون درازی کردم و رفتم تو کلاس
اینا کلا به گل پا علاقه زیادی دارن
منم به خیت کردن علاقه زیادی دارم
آقای مهام جاوید
بچرخ تا بچرخیم
نشستم کنار بچه ها و کولمو پرت کردم رو میز
_نقشه کنسله
دوتایی برگشتن سمتم و گفتن
_عمرا
_زر نزنین یه چیزی فهمیدم که اگه بفهمین از خوشحالی میترکین
_خب بگو
ساکت باشین الان استاد میاد میگم بهتون حالا
لایک و کامنت فراموش نشه😉
_نقشه رو میگم به نظرت اونا خیت میشن یا ما؟
_نمیدونم اگه عین آدم انجامش بدین اونا
_انجامش بدیمم؟ تو چی؟
_به من چه کسی کاری با من نداشته
_باشه بابا
سونیا از اتاق اومد بیرون دیدم کپی من تیپ زده
_چه تقلید کاری تو
_برو بابا من از دیشب دارم به تیپ امروزم فکر میکنم
_همه دروغ میگن فققققط تو راس میگی
دنیا هم افتخار داد از جاش بلند شد و رفت تا لباس بپوشه
بعد یک ربع اومد و طبیعی بود که مثل ما بپوشه
سوار ماشینم شدیم
تو راه دنیا به سونیا گفت من تو نقششون نسیتم و سونیا کلی فحشم داد
یه دور از اول کارایی که باید میکردنو یاد آوری کردم اونا هم با ذوق سرشونو تکون دادن
رسیدیم ماشینو پارک کردم و پیاده شدیم
_خواهران گرام!
_ها؟
_من تشنمه شما برین من برم یه اب بگیرم هیچ کاری انجام نمیدین تا بیام
_باشه برو
رفتم یه آب گرفتم و یه نفس سر کشیدم
داشتم میرفتم سمت کلاس که از کنار کلاس مهام رد شدم
خیلی اتفاقی شنیدم یه پسره گفت
_ایول فردا کلاس ما و کلاس رو به رو جمع میشیم تو یه کلاس با استاد افتخاری
_دروغ میگی
_نه به جان تو راست میگم
_اگه اینطور باشه که خیلی خوبه پره دافه
همونطوری پشت در ایتاده بودم گوش میکردم که یهو یه صدایی گفت
_ت مهد کودکتون بهت یاد ندادن فضولی زشته؟
برگشتم و با قیافه خرمگس همیشگی مواجه شدم
_چرا اتفاقا گفتن بهمون تو دانشگاه شما چی؟ یاد ندادن سرتون تو کار خودتون باشه؟
_بلبل زبون شدی
_بودم جناب شما سمعکاتو در آورده بودی
برگشتم برم که گل پا گرفت برام
نزدیک بود بخورم زمین اما خودمو کنترل کردم و برگشتم و براش زبون درازی کردم و رفتم تو کلاس
اینا کلا به گل پا علاقه زیادی دارن
منم به خیت کردن علاقه زیادی دارم
آقای مهام جاوید
بچرخ تا بچرخیم
نشستم کنار بچه ها و کولمو پرت کردم رو میز
_نقشه کنسله
دوتایی برگشتن سمتم و گفتن
_عمرا
_زر نزنین یه چیزی فهمیدم که اگه بفهمین از خوشحالی میترکین
_خب بگو
ساکت باشین الان استاد میاد میگم بهتون حالا
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۱۳.۵k
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.