گناهکار part
( گناهکار ) 9۲ part
ساعت از ده شب گذاشته بود و ات با نگرانی قدم های در سالن میگذاشت نه جیمین جواب میداد نه یون بیول و این بیشتر او را نگران میکرد ناخن انگشت اش را با دندون هایش میزد همش زیر لبی زمزمه میکرد : یعنی چه اتفاقی افتاده چرا هیچ کدومشون جواب نمیدن اوففف
کلافه بود با عصبی نمیدانست احساساتی تمام وجودش را فراع گرفته بود
قلبش به شدت زود رنج و شکننده بود کم کم چشم هایش پر از اشک شدن چونه اش از بغض لرزید آروم زمزمه کرد : کجایین شما،
لحظه ای صدای باز شدن درب سالن به گوش اش خورد دلش با موجی از دریا زده شد و با عجله و سرعتی که خودش هم نمیدانست به سمته درب سالن رفت،
با دیدن دهن زخمی پسرش که چسپ زخم روش بود و دستش را روی شونه جیمین گذاشته انگار با کمک اون راه میرفت ناخودآگاه اشک هایش جاری شدن قلبش بی اختیار میلرزید،
جلوی یون بیول ایستاد و با چشم های گریون گفت: چه بلای سرت اومده این چه وضعیه
جیمین زود تر جواب داد و گفت : خانمم چیزی نیست یه دعوای کوچیک توی مدرسه کرده همین چرا داری گریه میکنی
با پشته دستش اشک هاشو پاک کرد و سریع گفت : جیمین کمکش کن تا بره اتاقش یکم استراحت کنه
یون بیول : مامانم من...
مادرش نگذاشت حرفش تموم بشه سریع تر نجوا کرد : الان نه بعدن درموردش حرف میزنیم فعلا استراحت کن
یون بیول از درد پهلو اش درست تر نمیتوانست راه برود پس با کمک جیمین از پله ها بالا رفت و به اتاقش مراجع کرد،
ات به آرومی ملافه را روی پسرش کشید جیمین چند پاکت قرصی جلوی ات گرفت و گفت : دکتر گفت آسیب جدی ندیده فقط یکم پهلوش آسیب دیده با خوردن این قرص دردش کمتر میشه
ات : بدش به من
خیلی سرد و بی تفاوت قرص ها رو از جیمین گرفت و روی تخت کنار یون بیول نشست بی تفاوت لیوان آبی به دست یون بیول داد همراه یکی از قرص ها جیمین که متوجه این رفتار زنش نشد شونه ای بالا انداخت و از اتاق خارج شد
به چشم های بسته و صورت غرق در خواب پسرش نگاه کرد و آروم زیر لبی ناراحت بیان کرد ات : پسرم میدونی چقدر نگرانم کردی
از تخت بلند شد و بوسه ای رو پیشانیش گذاشت بعد از خاموش کردن چراغ از اتاق خارج شد به آرومی درو پشته سرش بست و به اتاق خودش مراجع کرد
ردی از جیمین توی اتاق نبود پس بعد از تعویض لباسش با لباس خواب بر روی تخت آمد و نشست به تاجه تخت تکیه داد و زانو هاشو بغل گرفت
لحظه ای به فکر اینکه اگه اتفاقی برای یون بیول یا جیمین می افتاد چه حالی میشد بغضش گرفت نمیدانست برای چی این بغض پر از درد و دل شکستگی از کجا به سراغش آمد
ساعت از ده شب گذاشته بود و ات با نگرانی قدم های در سالن میگذاشت نه جیمین جواب میداد نه یون بیول و این بیشتر او را نگران میکرد ناخن انگشت اش را با دندون هایش میزد همش زیر لبی زمزمه میکرد : یعنی چه اتفاقی افتاده چرا هیچ کدومشون جواب نمیدن اوففف
کلافه بود با عصبی نمیدانست احساساتی تمام وجودش را فراع گرفته بود
قلبش به شدت زود رنج و شکننده بود کم کم چشم هایش پر از اشک شدن چونه اش از بغض لرزید آروم زمزمه کرد : کجایین شما،
لحظه ای صدای باز شدن درب سالن به گوش اش خورد دلش با موجی از دریا زده شد و با عجله و سرعتی که خودش هم نمیدانست به سمته درب سالن رفت،
با دیدن دهن زخمی پسرش که چسپ زخم روش بود و دستش را روی شونه جیمین گذاشته انگار با کمک اون راه میرفت ناخودآگاه اشک هایش جاری شدن قلبش بی اختیار میلرزید،
جلوی یون بیول ایستاد و با چشم های گریون گفت: چه بلای سرت اومده این چه وضعیه
جیمین زود تر جواب داد و گفت : خانمم چیزی نیست یه دعوای کوچیک توی مدرسه کرده همین چرا داری گریه میکنی
با پشته دستش اشک هاشو پاک کرد و سریع گفت : جیمین کمکش کن تا بره اتاقش یکم استراحت کنه
یون بیول : مامانم من...
مادرش نگذاشت حرفش تموم بشه سریع تر نجوا کرد : الان نه بعدن درموردش حرف میزنیم فعلا استراحت کن
یون بیول از درد پهلو اش درست تر نمیتوانست راه برود پس با کمک جیمین از پله ها بالا رفت و به اتاقش مراجع کرد،
ات به آرومی ملافه را روی پسرش کشید جیمین چند پاکت قرصی جلوی ات گرفت و گفت : دکتر گفت آسیب جدی ندیده فقط یکم پهلوش آسیب دیده با خوردن این قرص دردش کمتر میشه
ات : بدش به من
خیلی سرد و بی تفاوت قرص ها رو از جیمین گرفت و روی تخت کنار یون بیول نشست بی تفاوت لیوان آبی به دست یون بیول داد همراه یکی از قرص ها جیمین که متوجه این رفتار زنش نشد شونه ای بالا انداخت و از اتاق خارج شد
به چشم های بسته و صورت غرق در خواب پسرش نگاه کرد و آروم زیر لبی ناراحت بیان کرد ات : پسرم میدونی چقدر نگرانم کردی
از تخت بلند شد و بوسه ای رو پیشانیش گذاشت بعد از خاموش کردن چراغ از اتاق خارج شد به آرومی درو پشته سرش بست و به اتاق خودش مراجع کرد
ردی از جیمین توی اتاق نبود پس بعد از تعویض لباسش با لباس خواب بر روی تخت آمد و نشست به تاجه تخت تکیه داد و زانو هاشو بغل گرفت
لحظه ای به فکر اینکه اگه اتفاقی برای یون بیول یا جیمین می افتاد چه حالی میشد بغضش گرفت نمیدانست برای چی این بغض پر از درد و دل شکستگی از کجا به سراغش آمد
- ۷.۵k
- ۲۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط