پارت ۳۲ زندگی با بی تی اس
پارت ۳۲ زندگی با بی تی اس
من : یه مسئله مهم
اعضا : چی
من : من الان با این پام چجوری باید از نردبون اتاقم برم بالا
جین : ااااا خب میتونی بیای تو اتاق من
اعضا : چییییی چه زریییی زدی
جین : نه نه نه منظورم اینه که سوگول بیاد تو اتاق من، من بیام رو مبل بخوابم
اعضا : اهان
من هنوز تو شک بودم
شوگا : این دوباره مجسمه شد که
جین رفت یه شیر موز گرفت جلو دماغم ولی فایده نداشت
جین و کوک یه نگاه به هم کردن
نامجون : چه فکر پلیدی تو سرتونه
جین و کوک : یه فکر پلید
استینسون رو بالا دادن شروع کردن به قلقلک دادنم
من با خنده : ول کنین بابا خفه شدم ول کنید
از شدت خندیدن قرمز شده بودم
جین و کوکم از دیدن اینجوری خندیدنم خندشون گرفت
من : به خدا از شوک خارج شدم ول کنین بسته کسی نمیخواد چیزی بگه الان اینا منو میکشن
تهیونگ : بست کنید بچه خفه شد
دست از قلقلک دادنم برداشتن از جام بلند شدم
جین : چرا وایسادی
من : میخوای چیکار کنم برقصم
جیمین : نه نرقص برو تو اتاق ایدل فداکار
جین چپ به جیمین نگاه میکرد
با زور منو فرستادن تو اتاق جین
اعضا جین و احاطه کردن
نامجون : چیشده امروز فداکار شدی
شوگا: قهرمان بازیت گل کرده
جیهوپ : چیشد از امروز سوگول برات عزیز شد
جیمین : جواب بده ایدل فداکار
تهیونگ : خبریه
جونگکوک : نگو که عاشق شدی
جین : عهههه چطونه برید بگیرید بخوابید
اعضا در حال رفتن به اتاقاشون : شب بخیر ایدل فداکار
من : وقتی وارد اتاق جین شدم بدون معطلی خودم رو روی تخت انداختم واییی تخت هنوز بوی جین رو میداد
تختو بغل کردم و نمیدونم چقدر گذشت که خوابم برد
ساعت شش ازشدتدتشنگی از خواب بیدار شدم به زور خودمو از تخت جدا کردم و از اتاق بیرون اومدم اروم از پله ها اومدم پایین رفتم سمت اشپزخونه و در یخچال و باز کردم میخواستم شیرموز بردارم بخورم همه جا تاریک بود همینجوری از یخچال یه بطری برداشتم و شروع کردم به خوردن
من : اه چقدر تلخه شیرموزش خراب بود
یه دفعه احساس سرگیجه پیدا کردم داشتم از اشپزخونه میومدم بیرون که با شکم رفتم تو اپن
من : اخخخخخخخ شکمم
از اشپز خونه اودم بیرون وسط پذیرایی وایسادم یه دفعه با داد شروع کردم به خوندن اهنگ
جین که رو کاناپه خوابیده بود با صدای من دو متر پرید هوا و نشست سر جاش
جین : چته سکته کردم دیوونه نفهم ساعت شش صبحه
بقیه اعضا هم بدو بدو اومدن بیرون
نامجون : چیشد
شوگا : زلزله اومد
جیهوپ : جن دیدی
جیمین : لولو دیدی
تهیونگ : چرا شش صبح اهنگ میخونی
کوک : خل شدی
من همینجور داشتم با داد اهنگ میخوندم
جین بلند شد دستشو گذاشت رو دهنم تا ساکت شم
یه دفعه دست جین رو گرفتم
من ( با حالت گیج) قربونت برم منم دوستت دارم
کوک : چه شر و وری میگه
تهیونگ : نمیدونم
من : یه مسئله مهم
اعضا : چی
من : من الان با این پام چجوری باید از نردبون اتاقم برم بالا
جین : ااااا خب میتونی بیای تو اتاق من
اعضا : چییییی چه زریییی زدی
جین : نه نه نه منظورم اینه که سوگول بیاد تو اتاق من، من بیام رو مبل بخوابم
اعضا : اهان
من هنوز تو شک بودم
شوگا : این دوباره مجسمه شد که
جین رفت یه شیر موز گرفت جلو دماغم ولی فایده نداشت
جین و کوک یه نگاه به هم کردن
نامجون : چه فکر پلیدی تو سرتونه
جین و کوک : یه فکر پلید
استینسون رو بالا دادن شروع کردن به قلقلک دادنم
من با خنده : ول کنین بابا خفه شدم ول کنید
از شدت خندیدن قرمز شده بودم
جین و کوکم از دیدن اینجوری خندیدنم خندشون گرفت
من : به خدا از شوک خارج شدم ول کنین بسته کسی نمیخواد چیزی بگه الان اینا منو میکشن
تهیونگ : بست کنید بچه خفه شد
دست از قلقلک دادنم برداشتن از جام بلند شدم
جین : چرا وایسادی
من : میخوای چیکار کنم برقصم
جیمین : نه نرقص برو تو اتاق ایدل فداکار
جین چپ به جیمین نگاه میکرد
با زور منو فرستادن تو اتاق جین
اعضا جین و احاطه کردن
نامجون : چیشده امروز فداکار شدی
شوگا: قهرمان بازیت گل کرده
جیهوپ : چیشد از امروز سوگول برات عزیز شد
جیمین : جواب بده ایدل فداکار
تهیونگ : خبریه
جونگکوک : نگو که عاشق شدی
جین : عهههه چطونه برید بگیرید بخوابید
اعضا در حال رفتن به اتاقاشون : شب بخیر ایدل فداکار
من : وقتی وارد اتاق جین شدم بدون معطلی خودم رو روی تخت انداختم واییی تخت هنوز بوی جین رو میداد
تختو بغل کردم و نمیدونم چقدر گذشت که خوابم برد
ساعت شش ازشدتدتشنگی از خواب بیدار شدم به زور خودمو از تخت جدا کردم و از اتاق بیرون اومدم اروم از پله ها اومدم پایین رفتم سمت اشپزخونه و در یخچال و باز کردم میخواستم شیرموز بردارم بخورم همه جا تاریک بود همینجوری از یخچال یه بطری برداشتم و شروع کردم به خوردن
من : اه چقدر تلخه شیرموزش خراب بود
یه دفعه احساس سرگیجه پیدا کردم داشتم از اشپزخونه میومدم بیرون که با شکم رفتم تو اپن
من : اخخخخخخخ شکمم
از اشپز خونه اودم بیرون وسط پذیرایی وایسادم یه دفعه با داد شروع کردم به خوندن اهنگ
جین که رو کاناپه خوابیده بود با صدای من دو متر پرید هوا و نشست سر جاش
جین : چته سکته کردم دیوونه نفهم ساعت شش صبحه
بقیه اعضا هم بدو بدو اومدن بیرون
نامجون : چیشد
شوگا : زلزله اومد
جیهوپ : جن دیدی
جیمین : لولو دیدی
تهیونگ : چرا شش صبح اهنگ میخونی
کوک : خل شدی
من همینجور داشتم با داد اهنگ میخوندم
جین بلند شد دستشو گذاشت رو دهنم تا ساکت شم
یه دفعه دست جین رو گرفتم
من ( با حالت گیج) قربونت برم منم دوستت دارم
کوک : چه شر و وری میگه
تهیونگ : نمیدونم
۳۵.۵k
۲۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.