به تعداد اشک هایمان میخندیم
به تعداد اشک هایمان میخندیم
ارسلان
بعد قفل کردن ماشین به سمت خونه دیانا اینا حرکت کردم.
در رو پشت سرم بستم و رفتم داخل.
نگاهی به دور اطراف انداختم و آروم زمزمه کردم
(من)سلام
انگار کسی خونه نبود.
به سمت مبل ها رفتم و روی یه مبل یک نفره نشستم.
دوباره نگاهی به اطراف انداختم و بعد بیخیال آنالیز کردن خونه شدم و سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم و چشام رو بستم.
با حرکت دستی روی اجزای صورتم چشام رو باز کردم که صورت دیانا نزدیک صورتم بود دستش انگار روی هوا خشک شده بود و با چشمای وزغی بهم نگاه میکرد.
با دیدن قیافش قهقهی سر دادم که با صدای خندی من به خودش آومد و ازم فاصله گرفت و گلوش رو صاف کرد
از جام بلند شدم و به ساعت مچی توی دستم خیره شدم و گفتم
(ارسلان )سیصد مین بعد
(دیانا)خب بریم دیگه دیره
(من)ن بابا جدی پشمام
(دیانا)خفه شو زرتو بزن
(من) نهه بابااا
دستش رو به صورت نوازش روی سرم گذاشت و گفت
(دیانا)آفرین پسر خوب حالا چمدونم رو بیار
و خودش از خونه رفت بیرون.
بچه پرویی نثارش کردم و بعد برداشتن چمدون صورتی رنگش از خونه زدم بیرون و به سمت ماشین رفتم و چمدون رو گذاشتم صندوق عقب و نشستم پشت فرمون و دیانا هم کنارم نشست.
(من)خوب خانوم کوچولو آمادی؟
با حرس بهم نگاه کرد و گفت
(دیانا)من کوچولو نیستم کتک میخوری دفع بعد
خندی کردم و گفتم
(من)انقدر خوشم میاد حرس میخوری
با دست مشتی توی بازوم زد که خندم بیشتر شد
با انگشت روی بینیش زدم و گفتم
(من) درضمن خوشگل تر میشی
پشت چشمی نازک کرد که خندی تو گلوی کردم و گفتم
(من)خوب حالا قهر نکن
راستی
(دیانا)هوم؟
(من)به مامانت اینا خبر دادی؟
با دست ضربی به سرش زد و گفت
(دیانا)اخ ن
البته اونا خونه نیست تا یه هفته
(من)اها یعنی تو یه هفته خونه تنها میموندی یعنی
(دیانا)آره خوب
سری تکون دادم و گفتم
(من)باش باز دلیل نمیشه خبر ندی زنگ بزن
(دیانا)هوم حق با تویی
(من)همیشه حق با منه
(دیانا)ایش نکبت بدم میاد
از حالت چهرش قهقهی سر دادم و ماشین رو روشن کردم.
پیش به سوی شماللللل
پارت-۵۳
ارسلان
بعد قفل کردن ماشین به سمت خونه دیانا اینا حرکت کردم.
در رو پشت سرم بستم و رفتم داخل.
نگاهی به دور اطراف انداختم و آروم زمزمه کردم
(من)سلام
انگار کسی خونه نبود.
به سمت مبل ها رفتم و روی یه مبل یک نفره نشستم.
دوباره نگاهی به اطراف انداختم و بعد بیخیال آنالیز کردن خونه شدم و سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم و چشام رو بستم.
با حرکت دستی روی اجزای صورتم چشام رو باز کردم که صورت دیانا نزدیک صورتم بود دستش انگار روی هوا خشک شده بود و با چشمای وزغی بهم نگاه میکرد.
با دیدن قیافش قهقهی سر دادم که با صدای خندی من به خودش آومد و ازم فاصله گرفت و گلوش رو صاف کرد
از جام بلند شدم و به ساعت مچی توی دستم خیره شدم و گفتم
(ارسلان )سیصد مین بعد
(دیانا)خب بریم دیگه دیره
(من)ن بابا جدی پشمام
(دیانا)خفه شو زرتو بزن
(من) نهه بابااا
دستش رو به صورت نوازش روی سرم گذاشت و گفت
(دیانا)آفرین پسر خوب حالا چمدونم رو بیار
و خودش از خونه رفت بیرون.
بچه پرویی نثارش کردم و بعد برداشتن چمدون صورتی رنگش از خونه زدم بیرون و به سمت ماشین رفتم و چمدون رو گذاشتم صندوق عقب و نشستم پشت فرمون و دیانا هم کنارم نشست.
(من)خوب خانوم کوچولو آمادی؟
با حرس بهم نگاه کرد و گفت
(دیانا)من کوچولو نیستم کتک میخوری دفع بعد
خندی کردم و گفتم
(من)انقدر خوشم میاد حرس میخوری
با دست مشتی توی بازوم زد که خندم بیشتر شد
با انگشت روی بینیش زدم و گفتم
(من) درضمن خوشگل تر میشی
پشت چشمی نازک کرد که خندی تو گلوی کردم و گفتم
(من)خوب حالا قهر نکن
راستی
(دیانا)هوم؟
(من)به مامانت اینا خبر دادی؟
با دست ضربی به سرش زد و گفت
(دیانا)اخ ن
البته اونا خونه نیست تا یه هفته
(من)اها یعنی تو یه هفته خونه تنها میموندی یعنی
(دیانا)آره خوب
سری تکون دادم و گفتم
(من)باش باز دلیل نمیشه خبر ندی زنگ بزن
(دیانا)هوم حق با تویی
(من)همیشه حق با منه
(دیانا)ایش نکبت بدم میاد
از حالت چهرش قهقهی سر دادم و ماشین رو روشن کردم.
پیش به سوی شماللللل
پارت-۵۳
۹۷۷
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.