ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( پارت ۳۸۴ فصل ۳ )
اروم و خواب آلود به زور چشمامو باز کردم اولین چیزی که میدیدم سینه جیمین بود که سرم روش بود و پیرهنش رو توی مشتم گرفته بودم و اونم یه دستش رو دورم انداخته بود.. سرماي عجيب و استخوان سوزي رو احساس میکردم اروم و لرزون پلک زدم. هوا سرد و گرگ و میش و انگار صبح زود بود. یاد جیمین افتادم و نگران و هول از جا پریدم
زخمش... تب.. با نگراني خيلي شديدي عميق پلک زدم تا خوابم بپره و خم شدم و به زخمش نگاه کردم با تشویش شلوارم رو از دور زخمش کمي کنار زدم و به زخمش نگاه کرد. اخ خداا... نفسم رو با خیال راحت بیرون دادم و لبخند زدم... خونریزیش بند اومده بود. دیوانه وار به سینه اش زل زدم تا نفس کشیدنش رو کنترل کنم... عادي نفس میکشید.
با لبخند شادي بهش خیره شدم.. انگار جاي اميدواري زيادي داره جاي نااميدي ديشب رو ..میگیره اما هنوز کمی رنگ پریده بود..
شايد طبيعي بود اما نگرانم میکرد. دستم رو روی پیشونیش گذاشتم..
یه کم عرق کرده و داغ بود اما نه خيلي.. من تمام دیشب رو تو آغوشش بودم؟ در اوج سرما و عذابی که کشیده بودیم این واقعا لذت بخش
ترین خواب عمرم بود حسم حتي قابل توصیف نبود.. کاش بهش عادت نکنم.
کاش بهش عادت نکنم.. با لبخند پر از عشقی همونجور نگاش کردم کم پیش میاد انقدر نزدیکش باشم و بدون نگاه ابي خيره اش دقیق نگاش کنم
به ساعتم نگاه کردم. ٦ صبح بود.. چرخیدم به اتیش پشتم نگاه کردم.
خاموش شده بود.
چرخیدم سمت جیمین که با چشماي بازش مواجه شدم. شوکه و با اشتیاق لبخند زدم و گفتم الا :هي.. سلام..
اروم و بیحال به نشونه سلام سر تکون داد. نشستم و با ذوق :گفتم خداروشکر خون ریزیت بند اومده.. اما تغییر نکردن حالت صورتش و سرخي چشماش بهم فهموند هنوز خیلی درد داره و احتمالا شب رو نخوابیده..
والي.. اون از درد نتونستم بود بخوابه و من
با عذاب وجدان و بغض گفتم الا : نخوابيدي نه؟ اونوقت من احمق..
اخم کرد و اروم گفت
جیمین : هیس.خوبه که استراحت کردي...بايد.. حرکت کنیم سمت بقیه.. الان تو روشني ميتونم راهو پیدا کنم...فقط یه کم بايد كمكم كني
اروم سر تکون دادم و نگران گفتم
الا: مطميني ميتوني؟
چشماشو بست و گفت جیمین : اگه راه رو بلد بودي ميگفتم بدون من
بري..
اروم سعی کرد بشینه...
اخم کردم و گفتم الا: بسه.. من هیچ جا نمیرم..
و بازوش رو گرفتم و کمکش کردم. با صورت شدیداً تو هم نشست و بعد داغون سعي كرد بلند شه..
نگران و با استرس دستش رو گرفتم و دور شونه ام انداختم و گفتم
الا: به من تکیه کن..
پردرد نفس نفس زد و گرفته جیمین: سنگینم.. اذیت میشی
تند و نگران گفتم
الا :مهم نیست نباید به زخمت فشار بیاد..
به زور و اروم اروم پیش میرفتیم.
( پارت ۳۸۴ فصل ۳ )
اروم و خواب آلود به زور چشمامو باز کردم اولین چیزی که میدیدم سینه جیمین بود که سرم روش بود و پیرهنش رو توی مشتم گرفته بودم و اونم یه دستش رو دورم انداخته بود.. سرماي عجيب و استخوان سوزي رو احساس میکردم اروم و لرزون پلک زدم. هوا سرد و گرگ و میش و انگار صبح زود بود. یاد جیمین افتادم و نگران و هول از جا پریدم
زخمش... تب.. با نگراني خيلي شديدي عميق پلک زدم تا خوابم بپره و خم شدم و به زخمش نگاه کردم با تشویش شلوارم رو از دور زخمش کمي کنار زدم و به زخمش نگاه کرد. اخ خداا... نفسم رو با خیال راحت بیرون دادم و لبخند زدم... خونریزیش بند اومده بود. دیوانه وار به سینه اش زل زدم تا نفس کشیدنش رو کنترل کنم... عادي نفس میکشید.
با لبخند شادي بهش خیره شدم.. انگار جاي اميدواري زيادي داره جاي نااميدي ديشب رو ..میگیره اما هنوز کمی رنگ پریده بود..
شايد طبيعي بود اما نگرانم میکرد. دستم رو روی پیشونیش گذاشتم..
یه کم عرق کرده و داغ بود اما نه خيلي.. من تمام دیشب رو تو آغوشش بودم؟ در اوج سرما و عذابی که کشیده بودیم این واقعا لذت بخش
ترین خواب عمرم بود حسم حتي قابل توصیف نبود.. کاش بهش عادت نکنم.
کاش بهش عادت نکنم.. با لبخند پر از عشقی همونجور نگاش کردم کم پیش میاد انقدر نزدیکش باشم و بدون نگاه ابي خيره اش دقیق نگاش کنم
به ساعتم نگاه کردم. ٦ صبح بود.. چرخیدم به اتیش پشتم نگاه کردم.
خاموش شده بود.
چرخیدم سمت جیمین که با چشماي بازش مواجه شدم. شوکه و با اشتیاق لبخند زدم و گفتم الا :هي.. سلام..
اروم و بیحال به نشونه سلام سر تکون داد. نشستم و با ذوق :گفتم خداروشکر خون ریزیت بند اومده.. اما تغییر نکردن حالت صورتش و سرخي چشماش بهم فهموند هنوز خیلی درد داره و احتمالا شب رو نخوابیده..
والي.. اون از درد نتونستم بود بخوابه و من
با عذاب وجدان و بغض گفتم الا : نخوابيدي نه؟ اونوقت من احمق..
اخم کرد و اروم گفت
جیمین : هیس.خوبه که استراحت کردي...بايد.. حرکت کنیم سمت بقیه.. الان تو روشني ميتونم راهو پیدا کنم...فقط یه کم بايد كمكم كني
اروم سر تکون دادم و نگران گفتم
الا: مطميني ميتوني؟
چشماشو بست و گفت جیمین : اگه راه رو بلد بودي ميگفتم بدون من
بري..
اروم سعی کرد بشینه...
اخم کردم و گفتم الا: بسه.. من هیچ جا نمیرم..
و بازوش رو گرفتم و کمکش کردم. با صورت شدیداً تو هم نشست و بعد داغون سعي كرد بلند شه..
نگران و با استرس دستش رو گرفتم و دور شونه ام انداختم و گفتم
الا: به من تکیه کن..
پردرد نفس نفس زد و گرفته جیمین: سنگینم.. اذیت میشی
تند و نگران گفتم
الا :مهم نیست نباید به زخمت فشار بیاد..
به زور و اروم اروم پیش میرفتیم.
- ۵.۳k
- ۰۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط