ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( پارت ۳۸۵ فصل ۳ )
باز سعي ميکرد سنگینیش روم نیوفته اما واقعا بیشتر از این نمیتونست
همین که بدون مسکن و بیهوشی گلوله از تنش در آورده بودم و تمام شب رو سرپا بود خیلی شاهکار و قدرتمندانه بود.
معلوم بود خيلي درد داره ولی چیزی نمیگفت و همین قلبمو
میسوزوند هنوز جیمین قوي بود که کل دنیا میتونست بهش تکیه کنه... نگران گفتم الا : جیمین میخوای یه کم بشینیم؟
با نفس سنگيني به زور گفتاره..
و سعي کرد روي تخته سنگي بشینه که انگار به پهلوش فشار اومد و اخ پردردي گفت و وزنش اونقدر روم خيلي سنگین شد که نتونستم نگهش دارم و تعادلش رو از دست
داد و به کمر افتاد رو زمین وحشت زده و نگران داد زدم الا :جیمین
وخودمو رسوندم بالا سرش.. ترسیده و نگران و با بغض تند تند گفتم
الا : جيمز... خوبی؟ چیزیت شد؟ ببخشید.
خيلي داغون نالیدم معذرت میخوام.
داشتم خفه میشدم
به زور هق هق کردم و تند دست به موهاش و پهلوش کشیدم و پهلوش رو فشردم تا خونريزي نکنه و نگران و ترسیده نگاش کردم.
به زور نفسش رو بیرون داد و اروم گفت جیمین : هیچی نیست.
داشتم خفه میشدم که هنوز سعی میکرد محکم بمونه... دیگه خسته شده بودم..خيلي خسته.. سردم بود،گرسنه بودم گلوم میسوخت،بي نهايت نگران
جیمین بودم دیگه حتي ناي برداشتن یه قدم رو نداشتم..
نگران و پرتشویش داد زدم الا : كمك..كمك..يكي كمك كنه..
دیگه نمیتونستم ادامه بدم جیمین چشماشو بست و داغون دستم رو گرفت و زمزمه کرد جیمین : اروم باش...خوبم.
اشفته ناله کردم الا: نیستی نمیتونم دیگه اروم باشم.. و خيلي بلند و پردرد داد زدم الا :يكي كمك كنه.. یه دفعه صداي فرد اومد که اشفته داد زد
: الا.. جیمین..
این صداي فرده..
یه نوري تو قلبم نقش بست و هول داد زدم
الا:فرد ما اینجاییم.. ما اینجاییم.. كمك...
یه دفعه فرد رو دیدم که بالاي تپه ظاهر شد..
اخ.. تمام وجودم پر از آرامش شد و لبخند پر بغضي رو لبم
نشست. تموم شد..همه چی تموم شد.. با بغض شادي به جیمین نگاه کرد و زمزمه کردم الا :همه درست میشه فرده میبینی؟
فرد تند دوید سمتمون و نگران و عصبی گفت فرد : لعنتیا کجا
بودین شما؟ جیمین؟
دوید بالا سر جیمین و وحشت زده فرد :گفت چی شده؟ این چرا
اینجوریه؟
با خیال راحت نفس عميقي کشيدم. خداروشکر.. همه فکرم پیش این بود که این کابوس تموم شده و جیمین حالش خوب میشه
فرد داد زد فرد :هو... با توأم. چرا منگي؟ ميگم چی شده؟
به زور با صدایی از ته چاه گفتم الا :گلوله خورده..
چشماشو گرد کرد و گفت فرد :چي خورده؟
الا: گلوله..
( پارت ۳۸۵ فصل ۳ )
باز سعي ميکرد سنگینیش روم نیوفته اما واقعا بیشتر از این نمیتونست
همین که بدون مسکن و بیهوشی گلوله از تنش در آورده بودم و تمام شب رو سرپا بود خیلی شاهکار و قدرتمندانه بود.
معلوم بود خيلي درد داره ولی چیزی نمیگفت و همین قلبمو
میسوزوند هنوز جیمین قوي بود که کل دنیا میتونست بهش تکیه کنه... نگران گفتم الا : جیمین میخوای یه کم بشینیم؟
با نفس سنگيني به زور گفتاره..
و سعي کرد روي تخته سنگي بشینه که انگار به پهلوش فشار اومد و اخ پردردي گفت و وزنش اونقدر روم خيلي سنگین شد که نتونستم نگهش دارم و تعادلش رو از دست
داد و به کمر افتاد رو زمین وحشت زده و نگران داد زدم الا :جیمین
وخودمو رسوندم بالا سرش.. ترسیده و نگران و با بغض تند تند گفتم
الا : جيمز... خوبی؟ چیزیت شد؟ ببخشید.
خيلي داغون نالیدم معذرت میخوام.
داشتم خفه میشدم
به زور هق هق کردم و تند دست به موهاش و پهلوش کشیدم و پهلوش رو فشردم تا خونريزي نکنه و نگران و ترسیده نگاش کردم.
به زور نفسش رو بیرون داد و اروم گفت جیمین : هیچی نیست.
داشتم خفه میشدم که هنوز سعی میکرد محکم بمونه... دیگه خسته شده بودم..خيلي خسته.. سردم بود،گرسنه بودم گلوم میسوخت،بي نهايت نگران
جیمین بودم دیگه حتي ناي برداشتن یه قدم رو نداشتم..
نگران و پرتشویش داد زدم الا : كمك..كمك..يكي كمك كنه..
دیگه نمیتونستم ادامه بدم جیمین چشماشو بست و داغون دستم رو گرفت و زمزمه کرد جیمین : اروم باش...خوبم.
اشفته ناله کردم الا: نیستی نمیتونم دیگه اروم باشم.. و خيلي بلند و پردرد داد زدم الا :يكي كمك كنه.. یه دفعه صداي فرد اومد که اشفته داد زد
: الا.. جیمین..
این صداي فرده..
یه نوري تو قلبم نقش بست و هول داد زدم
الا:فرد ما اینجاییم.. ما اینجاییم.. كمك...
یه دفعه فرد رو دیدم که بالاي تپه ظاهر شد..
اخ.. تمام وجودم پر از آرامش شد و لبخند پر بغضي رو لبم
نشست. تموم شد..همه چی تموم شد.. با بغض شادي به جیمین نگاه کرد و زمزمه کردم الا :همه درست میشه فرده میبینی؟
فرد تند دوید سمتمون و نگران و عصبی گفت فرد : لعنتیا کجا
بودین شما؟ جیمین؟
دوید بالا سر جیمین و وحشت زده فرد :گفت چی شده؟ این چرا
اینجوریه؟
با خیال راحت نفس عميقي کشيدم. خداروشکر.. همه فکرم پیش این بود که این کابوس تموم شده و جیمین حالش خوب میشه
فرد داد زد فرد :هو... با توأم. چرا منگي؟ ميگم چی شده؟
به زور با صدایی از ته چاه گفتم الا :گلوله خورده..
چشماشو گرد کرد و گفت فرد :چي خورده؟
الا: گلوله..
- ۳.۴k
- ۰۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط