فیک جداناپذیر پارت ۴۱
فیک جداناپذیر پارت ۴۱
ادامه ی فلش بک
از زبان آجوما
آقای جئون انتقامش رو گرفت ولی دیگه اون جئون ای نوعه سابق نشد کاملا دیوونه شده بود به جنون رسیده بود خیلی کارهای وحشتناکی رو انجام داد حتی رفتارش با جونگ کوک هم خیلی بی رحمانه و خشن شده بود
نمی دونم الان خواهر جونگ کوک و دختر جنی واقعاً مردن یا زندن
پایان فلش بک
از زبان ات
آجوما برجوری تو فکر فرو رفته بود دستمو جلوش تکون دادم که سریع به حالت اولیش برگشت و لبخند زد
ات: آجوما حالت خوبه؟ چیزی شده؟
آجوما: نه... نه همه چی خوبه عزیزه دلم من خوبم نگران من نباش
از زبان آجوما
حالا این دختر ات این همون دختره جنیه... من چیکار کردم با چه رویی به چشماش نگاه کنم؟ من بودم که باعث بانیه مرگ مادرش بودم
از زبان ات
آجوما دستمو گرفت و بلند شدیم منو برد تو و گفت: زمستون نزدیکه نباید سرما بخوری اینجا زمستوناش خیلی سرده
یه لبخند کجی گوشه ی لبم نشست و گفتم: من چیزی یادم نمیاد آخه آخرین باری که اینجا بودم خیلی بچه بودم چیزی یادم نیست
آجوما یه لیوان قهوه ی داغ داد دستم و با لبخند گفت: اشکالی نداره از الان که اینجایی یه خاطره ی خوب برای خودت بساز
یه جرئه از قهوم رو خوردم داشتم می سوختم خیلی داغ بود سرفم گرفت که آجوما خندش گرفت
آجوما: دختر جون اول فوت کن بعد بخور حداقل بزار یکم سرد بشه
منم باهاش خندم گرفت که یدفه دیدم خنده های آجوما کم کم محو شد آروم برگشتم پست سرم که باز اون دراکولا رو دیدم سریع برگشتم باهاش قهرم تا ابد برای همیشه باهاش قهر می مونم
اومد نزدیک منم خودمو زدم به اون راه و نادیدش گرفتم
جونگ کوک: بابت رفتارم متأسفم
نمی خواستم باهاش حتی یه کلمه حرف بزنم ولی ظاهراً زیاد دوام نیاوردم و جوابش رو دادم
ات: من دیگه هیچ کاری باهات ندارم تو بخاطر یه عکس منو اونقدر دعوا کردی و سرم داد زدی اگه حالم بد میشد و کارم به بیمارستان می کشید چی؟ اون وقت می مردم... البته کردن یا زنده بودن دیگه برام معنایی نداره
جونگ کوک: می دونم که رفتارم باهات اصلا درست نبوده پس ازت می خوام منو ببخشی
ات: نمی بخشمت تا وقتی که رفتارت رو درست کنی یکم رو اخلاقت کار کن اینطوری دیگه هیچکس برات باقی نمی مونه اون فقط به خاطر یه عکس ساده بود برای چیزای بزرگ تر دیگه چیکار میکنی ظاهراً دنیارو میزاری رو سرت
جونگ کوک: اون عکس فقط یه عکس ساده نبود اون عکس پدر و مادرم بود
تا خواستم یه جرئه از قهوم رو بخورم با شنیدن حرف پدرو مادر مکث کردمو لیوانم رو گذاشتم رو میز و برگشتم بهش نگاه کردم
ات: من...من نمی دونستم متاسفم اگه ناراحت کردم منظوری نداشتم
جونگ کوک: نه خودتو ناراحت نکن برام بهم نیستن
معلوم بودکه یه عالمه حرف توسینش داره که بخواد بهم بگه من که از خدا خواسته حرفاشو گوش میدادم
ادامه ی فلش بک
از زبان آجوما
آقای جئون انتقامش رو گرفت ولی دیگه اون جئون ای نوعه سابق نشد کاملا دیوونه شده بود به جنون رسیده بود خیلی کارهای وحشتناکی رو انجام داد حتی رفتارش با جونگ کوک هم خیلی بی رحمانه و خشن شده بود
نمی دونم الان خواهر جونگ کوک و دختر جنی واقعاً مردن یا زندن
پایان فلش بک
از زبان ات
آجوما برجوری تو فکر فرو رفته بود دستمو جلوش تکون دادم که سریع به حالت اولیش برگشت و لبخند زد
ات: آجوما حالت خوبه؟ چیزی شده؟
آجوما: نه... نه همه چی خوبه عزیزه دلم من خوبم نگران من نباش
از زبان آجوما
حالا این دختر ات این همون دختره جنیه... من چیکار کردم با چه رویی به چشماش نگاه کنم؟ من بودم که باعث بانیه مرگ مادرش بودم
از زبان ات
آجوما دستمو گرفت و بلند شدیم منو برد تو و گفت: زمستون نزدیکه نباید سرما بخوری اینجا زمستوناش خیلی سرده
یه لبخند کجی گوشه ی لبم نشست و گفتم: من چیزی یادم نمیاد آخه آخرین باری که اینجا بودم خیلی بچه بودم چیزی یادم نیست
آجوما یه لیوان قهوه ی داغ داد دستم و با لبخند گفت: اشکالی نداره از الان که اینجایی یه خاطره ی خوب برای خودت بساز
یه جرئه از قهوم رو خوردم داشتم می سوختم خیلی داغ بود سرفم گرفت که آجوما خندش گرفت
آجوما: دختر جون اول فوت کن بعد بخور حداقل بزار یکم سرد بشه
منم باهاش خندم گرفت که یدفه دیدم خنده های آجوما کم کم محو شد آروم برگشتم پست سرم که باز اون دراکولا رو دیدم سریع برگشتم باهاش قهرم تا ابد برای همیشه باهاش قهر می مونم
اومد نزدیک منم خودمو زدم به اون راه و نادیدش گرفتم
جونگ کوک: بابت رفتارم متأسفم
نمی خواستم باهاش حتی یه کلمه حرف بزنم ولی ظاهراً زیاد دوام نیاوردم و جوابش رو دادم
ات: من دیگه هیچ کاری باهات ندارم تو بخاطر یه عکس منو اونقدر دعوا کردی و سرم داد زدی اگه حالم بد میشد و کارم به بیمارستان می کشید چی؟ اون وقت می مردم... البته کردن یا زنده بودن دیگه برام معنایی نداره
جونگ کوک: می دونم که رفتارم باهات اصلا درست نبوده پس ازت می خوام منو ببخشی
ات: نمی بخشمت تا وقتی که رفتارت رو درست کنی یکم رو اخلاقت کار کن اینطوری دیگه هیچکس برات باقی نمی مونه اون فقط به خاطر یه عکس ساده بود برای چیزای بزرگ تر دیگه چیکار میکنی ظاهراً دنیارو میزاری رو سرت
جونگ کوک: اون عکس فقط یه عکس ساده نبود اون عکس پدر و مادرم بود
تا خواستم یه جرئه از قهوم رو بخورم با شنیدن حرف پدرو مادر مکث کردمو لیوانم رو گذاشتم رو میز و برگشتم بهش نگاه کردم
ات: من...من نمی دونستم متاسفم اگه ناراحت کردم منظوری نداشتم
جونگ کوک: نه خودتو ناراحت نکن برام بهم نیستن
معلوم بودکه یه عالمه حرف توسینش داره که بخواد بهم بگه من که از خدا خواسته حرفاشو گوش میدادم
۲۶.۹k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.