فیک جداناپذیر پارت ۳۹
فیک جداناپذیر پارت ۳۹
ادامه ی فلش بک
از زبان کیم جنی (مادر ات)
بعد از اینکه نفسام منظم شدن و یکم آروم تر شدن با بند انگشتم در زدم و رفتم تو
آنا و اون پسره یدفه از دیدنم شوکه شدن آنا با لبخند بهم گفت: جنی جونم عشقم لی نو اومده؟
عشقم؟ آخه چرا می خوای همچنین کاری بکنی؟ چرا می خوای به لی نو خیانت کنی؟
ات: آره پایین منتظرته
وقتی تو مجلس عروسی بودیم همش تو فکر بودم که قبل از اینکه عاقد بیاد و ازدواجشون رو ثبت کنه برم به لی نو بگم که هزاره این ازدواج به سر برسه همین الان باید متوقفش کنم تا خواستم بلند شم برم عاقد اومد دیگه مهلتش تموم شده بود از منم نمی تونست کاری بر بیاد و عقد رو خوندن و آنا و لی نو رسماً زن و شوهر اعلام شدن
یه هفته بعد رفتنم خونشون (همون عمارتی که الان جونگ کوک و ات و آجوما اونجا زندگی میکنن) رفتم تا بهشون یه سری بزنم آنا خیر بارداریشو بهم گفت (الان جونگ کوک رو بارداره) از خوشحالی داشتم بال در می آوردم خیلی براشون خوشحال بودم ولی چند دقیقه که آنا منو تو سالن تنها گذاشت صداهای آب حیات پشتی شنیدن آروم و بی سرو صدا یواشکی رفتم ببینم چه خبر که دیدم آنا و اون داشتن همو می بوسیدن
چطور اون می تونه؟ چطور به خودش اجازه میده که با وجود اینکه از لی نو (بابای جونگ کوک) بارداره با یه مرد دیگه باشه؟
یک سال بعد
بچه ی آنا و لی نو به دنیا اومدن یه پسر شیطون بود اسمشو گذاشته بودن جونگ کوک بی قراری می کرد و آنا هم اصلا حوصله ی بچه داری رو نداشت بخاطر همین یه خدمتکار (آجوما) که هم کار های خونه رو انجام میده و هم پرستاری و نگهداریه جونگ کوک رو میکنه استخدام کرد
اصلا به جونگ کوک که بچه ی خودش بود هیچ احساسی نشون نمی داد دلم برای این بچه ی معصوم می سوخت
سال ها گذشت و بار ها و بار ها دیدم که آنا هنوز با اون مرده تو رابطست و همچنان داره به لی نو خیانت میکنه
ادامه ی فلش بک
از زبان کیم جنی (مادر ات)
بعد از اینکه نفسام منظم شدن و یکم آروم تر شدن با بند انگشتم در زدم و رفتم تو
آنا و اون پسره یدفه از دیدنم شوکه شدن آنا با لبخند بهم گفت: جنی جونم عشقم لی نو اومده؟
عشقم؟ آخه چرا می خوای همچنین کاری بکنی؟ چرا می خوای به لی نو خیانت کنی؟
ات: آره پایین منتظرته
وقتی تو مجلس عروسی بودیم همش تو فکر بودم که قبل از اینکه عاقد بیاد و ازدواجشون رو ثبت کنه برم به لی نو بگم که هزاره این ازدواج به سر برسه همین الان باید متوقفش کنم تا خواستم بلند شم برم عاقد اومد دیگه مهلتش تموم شده بود از منم نمی تونست کاری بر بیاد و عقد رو خوندن و آنا و لی نو رسماً زن و شوهر اعلام شدن
یه هفته بعد رفتنم خونشون (همون عمارتی که الان جونگ کوک و ات و آجوما اونجا زندگی میکنن) رفتم تا بهشون یه سری بزنم آنا خیر بارداریشو بهم گفت (الان جونگ کوک رو بارداره) از خوشحالی داشتم بال در می آوردم خیلی براشون خوشحال بودم ولی چند دقیقه که آنا منو تو سالن تنها گذاشت صداهای آب حیات پشتی شنیدن آروم و بی سرو صدا یواشکی رفتم ببینم چه خبر که دیدم آنا و اون داشتن همو می بوسیدن
چطور اون می تونه؟ چطور به خودش اجازه میده که با وجود اینکه از لی نو (بابای جونگ کوک) بارداره با یه مرد دیگه باشه؟
یک سال بعد
بچه ی آنا و لی نو به دنیا اومدن یه پسر شیطون بود اسمشو گذاشته بودن جونگ کوک بی قراری می کرد و آنا هم اصلا حوصله ی بچه داری رو نداشت بخاطر همین یه خدمتکار (آجوما) که هم کار های خونه رو انجام میده و هم پرستاری و نگهداریه جونگ کوک رو میکنه استخدام کرد
اصلا به جونگ کوک که بچه ی خودش بود هیچ احساسی نشون نمی داد دلم برای این بچه ی معصوم می سوخت
سال ها گذشت و بار ها و بار ها دیدم که آنا هنوز با اون مرده تو رابطست و همچنان داره به لی نو خیانت میکنه
۲۳.۰k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.