ات ویو
ات ویو
صبح پاشدم دیدم هنوز تهیونگ خوابه نور افتاب افتاده رو صورتش و خیلی قشنگههههه
خداااا
ات:خداااا چرا انقد این خوشگله(اروم)
ته:عه خودمم میدونم
ات:پدصگ تو که بیداری
ته:خجالت نمیکشی منو دید میزنی
ات:دلم می خواد بد بویم و دید بزنم
ته:اهاااااا بد بوی (ادا در میارع)
ات:بلند شو امروز قرار بود بریم اسب سواری بهم یاد بدیااااا
ته:خدا یه حرفی زدما
رفتیم پایین هنوز بچه ها خواب بودن تصمیم گرفتیم نفهمن یواشکی بریم سریع صبحونه رو خوردیم و پاشدیم اماده شدیم داشتم از پله ها میومدم پایین یهو زیر پام خالی شد جیغ نکشیدم چون بچه ها خواب بودن ته بود براگ بغلم کرده بود لپشو بوسیدم از پله ها اومدیم پایین که سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت استبل تهیونگ تهیونگ خیلی تو لباس سوارکاری قشنگ میشد من عین بز شدم مطمئنم(عکسش تو اسلایدا هست)
که ته با اسبش مکس اومد:)
سریع اسب رو بغل کردم
ته :سوار نمیشی
ات:میترسممم
ته:خودمم پشت سرت میشینم
ات:باش
تهیونگ اول رفت یدوره کامل با اسب زد که امد سراغه من جلوش نشستم که دستامو گرفت
ته:ببینی ایو سمت چپ بکشی اسب به سمت چپ میره راست هم همینطور حالا برو
سریع اسب سواری رو یاد گرفتم همش با اسب دور میزدم که خستم شدم و پیاده شدم ته نشسته بود رو زمین و سرش تو گوشی بود رفتم یه عالمه گل چیدم رفتم پیش ته روی پاهاش نشستم
ات:ته ته نکاه من کنننن
شروع کردم رو صورتش گل گذاشتن
ته:اینجا هم بزار (کناره لبش)
که یه بوس ریز روی لبش گذاشتم
ته:بلند شووو خفه شدم
ات:یاااا من سنگینم؟🥺
ته:هی هی قهر نکن شوخی کردماا
اومد بغلم کرد که گوشی زنگ خورد
ته جواب داد لوکاس بود
ته:بله داداش فوتبالیستم
لوکاس:هوی ابجی منو کجا دزدیدی
ته:الان میایم
ات:بیا راه بیوفتیم بریم
ات:باش
رفتیم خونه در و باز کردیم
کوک:سلام علیکممم بیاین بشینین کار دارم باهاتون
جیمین:کوک ولمون کن تروخدا
کوک:نچ
رفتیم نشستیم
کوک:داداشیا اجیا عشقا نامزدا رفیقا من هشت تا بلیط گرفتم که بریم یه سر کانادا البته سینگلا نمیوتنن بیانااا اصلا منظورم با لوکاس نیس اصلااااا
لوکاس:داداش من جت شخصی واسه اونجا دارم
یه کلیدم پرت کرد رو کوک
لوکاس:اینم کیلید ویلامه داداش تو رو سننه برین حالشو ببرین
ته:ما هستیم
همه امی دادیم و بچه ها رفتن خونشون که وسایلارو واسه فردا نه صبح جمع کنن
منم رفتم بالا که وسایلا رو جمع کنم
صبح پاشدم دیدم هنوز تهیونگ خوابه نور افتاب افتاده رو صورتش و خیلی قشنگههههه
خداااا
ات:خداااا چرا انقد این خوشگله(اروم)
ته:عه خودمم میدونم
ات:پدصگ تو که بیداری
ته:خجالت نمیکشی منو دید میزنی
ات:دلم می خواد بد بویم و دید بزنم
ته:اهاااااا بد بوی (ادا در میارع)
ات:بلند شو امروز قرار بود بریم اسب سواری بهم یاد بدیااااا
ته:خدا یه حرفی زدما
رفتیم پایین هنوز بچه ها خواب بودن تصمیم گرفتیم نفهمن یواشکی بریم سریع صبحونه رو خوردیم و پاشدیم اماده شدیم داشتم از پله ها میومدم پایین یهو زیر پام خالی شد جیغ نکشیدم چون بچه ها خواب بودن ته بود براگ بغلم کرده بود لپشو بوسیدم از پله ها اومدیم پایین که سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت استبل تهیونگ تهیونگ خیلی تو لباس سوارکاری قشنگ میشد من عین بز شدم مطمئنم(عکسش تو اسلایدا هست)
که ته با اسبش مکس اومد:)
سریع اسب رو بغل کردم
ته :سوار نمیشی
ات:میترسممم
ته:خودمم پشت سرت میشینم
ات:باش
تهیونگ اول رفت یدوره کامل با اسب زد که امد سراغه من جلوش نشستم که دستامو گرفت
ته:ببینی ایو سمت چپ بکشی اسب به سمت چپ میره راست هم همینطور حالا برو
سریع اسب سواری رو یاد گرفتم همش با اسب دور میزدم که خستم شدم و پیاده شدم ته نشسته بود رو زمین و سرش تو گوشی بود رفتم یه عالمه گل چیدم رفتم پیش ته روی پاهاش نشستم
ات:ته ته نکاه من کنننن
شروع کردم رو صورتش گل گذاشتن
ته:اینجا هم بزار (کناره لبش)
که یه بوس ریز روی لبش گذاشتم
ته:بلند شووو خفه شدم
ات:یاااا من سنگینم؟🥺
ته:هی هی قهر نکن شوخی کردماا
اومد بغلم کرد که گوشی زنگ خورد
ته جواب داد لوکاس بود
ته:بله داداش فوتبالیستم
لوکاس:هوی ابجی منو کجا دزدیدی
ته:الان میایم
ات:بیا راه بیوفتیم بریم
ات:باش
رفتیم خونه در و باز کردیم
کوک:سلام علیکممم بیاین بشینین کار دارم باهاتون
جیمین:کوک ولمون کن تروخدا
کوک:نچ
رفتیم نشستیم
کوک:داداشیا اجیا عشقا نامزدا رفیقا من هشت تا بلیط گرفتم که بریم یه سر کانادا البته سینگلا نمیوتنن بیانااا اصلا منظورم با لوکاس نیس اصلااااا
لوکاس:داداش من جت شخصی واسه اونجا دارم
یه کلیدم پرت کرد رو کوک
لوکاس:اینم کیلید ویلامه داداش تو رو سننه برین حالشو ببرین
ته:ما هستیم
همه امی دادیم و بچه ها رفتن خونشون که وسایلارو واسه فردا نه صبح جمع کنن
منم رفتم بالا که وسایلا رو جمع کنم
۱۳.۵k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.