خشن ترین مافیا❥
خشن ترین مافیا❥
𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐨𝐬𝐭 𝐝𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫𝐨𝐮𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚☆
«𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟕»
یونگی : شرمنده اقای کیم ولی ا/ت هرزه نیست اون فقط اجرا میکنه اون میگفت کسی و دوست.....
ا/ت : اهه اقای یونگی من خیلی حوصلم سر رفت من میرم اتاقم یکم بزنم زیر اواز فعلا
یونگی : عجب عاشق این انرژیتم فعلا
رفتم تو اتاق با برم نمیشد اون تهیونگ بود دلم برای اون چهره تنگ شده بود ولی باید فراموشش کنم
لباسم خیلی تنگ بود اذیتم میکرد لباسم و در اوردم که در باز شد منم فقط سوتین تنم بود که خیلی باز بود و یک شلوارک کوتاه سیاه
ا/ت : هییی یادت ندادن در بز....
تهیونگ بود
1 دقیقه تو چشمام هم زل زده بودیم که تهیونگ نگاش رفت پایین تر در و قفل کرد و امد جلو
ا/ت : چرا در و قفل میکنی ها
میومد جلو که رفتم عقب
اخر خوردم به دیوار
اینقدر نزدیک هم بودیم که نفس هامون به هم میخورد اگه حرف میزدیم لبامون به هم میخورد
تهیونگ : بالاخره پیدات کردم دلم برات تنگ زده بود بیبی کوچولوم
ا/ت : برو لطفا برو نمیخوام دوباره بهت دل ببندم
تهیونگ : چرا... چرا....
ا/ت : نه من داشتم دوباره به سمتش کشیده میشدم هولش دادم
ا/ت : تهیونگ لطفا برو از اینجا برو من دارم سعی میکنم به زندگیم بودن تو ادامه بدم
تهیونگ : چرا اخه چرا بودن من ا/ت من بهت توضیح میدم اون روز اون دختره...
ا/ت : عه واقعا فکر میکنی بخاطر اینکه اون دختر و داشتی میبوسیدی من ترکت کردم
تهیونگ : پس برای چی
ا/ت : خدایا هنوزم میگه برای چی
بازو هام و گرفت پ تو چشمام نگاه کرد
تهیونگ : ا/ت گوش تو مال بودی مال من هستی و مال من خواهی بود
ا/ت : ایییی دستت و بردار و اقای کیم من مال تو نیستم مال ما هیچ کس نیستم
تهیونگ : هالا میبینی الان مثل یک بچه خوب همراه من میای بریم خونه مون
ا/ت : نمیام صد سال سیاه نمیام ولم کن
تهیونگ : هالا میبینیم
ا/ت : میبینم
تهیونگ : خوب من میرم ولی اخر میام تو هم میبرم راستی لباستم تنت کن اونا مال منن کسی نبینه
ا/ت : منحرف
تهیونگ : منحرف خیلی سفید شدن باید رنگی شون کنم
ا/ت : گم شو
از اتاق امدم بیرون
تهیونگ : هالا میبینیم تو مال کی هستی
شب ساعت 2
تهیونگ : فهمیدین باید چیکار کنین
بادیگارد : بله قربان
تهیونگ : دستتون بهش نمیخوره
نگهبان : پس چطور بدزدیمش
تهیونگ :.....
ادامه دارد.........
𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐨𝐬𝐭 𝐝𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫𝐨𝐮𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚☆
«𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟕»
یونگی : شرمنده اقای کیم ولی ا/ت هرزه نیست اون فقط اجرا میکنه اون میگفت کسی و دوست.....
ا/ت : اهه اقای یونگی من خیلی حوصلم سر رفت من میرم اتاقم یکم بزنم زیر اواز فعلا
یونگی : عجب عاشق این انرژیتم فعلا
رفتم تو اتاق با برم نمیشد اون تهیونگ بود دلم برای اون چهره تنگ شده بود ولی باید فراموشش کنم
لباسم خیلی تنگ بود اذیتم میکرد لباسم و در اوردم که در باز شد منم فقط سوتین تنم بود که خیلی باز بود و یک شلوارک کوتاه سیاه
ا/ت : هییی یادت ندادن در بز....
تهیونگ بود
1 دقیقه تو چشمام هم زل زده بودیم که تهیونگ نگاش رفت پایین تر در و قفل کرد و امد جلو
ا/ت : چرا در و قفل میکنی ها
میومد جلو که رفتم عقب
اخر خوردم به دیوار
اینقدر نزدیک هم بودیم که نفس هامون به هم میخورد اگه حرف میزدیم لبامون به هم میخورد
تهیونگ : بالاخره پیدات کردم دلم برات تنگ زده بود بیبی کوچولوم
ا/ت : برو لطفا برو نمیخوام دوباره بهت دل ببندم
تهیونگ : چرا... چرا....
ا/ت : نه من داشتم دوباره به سمتش کشیده میشدم هولش دادم
ا/ت : تهیونگ لطفا برو از اینجا برو من دارم سعی میکنم به زندگیم بودن تو ادامه بدم
تهیونگ : چرا اخه چرا بودن من ا/ت من بهت توضیح میدم اون روز اون دختره...
ا/ت : عه واقعا فکر میکنی بخاطر اینکه اون دختر و داشتی میبوسیدی من ترکت کردم
تهیونگ : پس برای چی
ا/ت : خدایا هنوزم میگه برای چی
بازو هام و گرفت پ تو چشمام نگاه کرد
تهیونگ : ا/ت گوش تو مال بودی مال من هستی و مال من خواهی بود
ا/ت : ایییی دستت و بردار و اقای کیم من مال تو نیستم مال ما هیچ کس نیستم
تهیونگ : هالا میبینی الان مثل یک بچه خوب همراه من میای بریم خونه مون
ا/ت : نمیام صد سال سیاه نمیام ولم کن
تهیونگ : هالا میبینیم
ا/ت : میبینم
تهیونگ : خوب من میرم ولی اخر میام تو هم میبرم راستی لباستم تنت کن اونا مال منن کسی نبینه
ا/ت : منحرف
تهیونگ : منحرف خیلی سفید شدن باید رنگی شون کنم
ا/ت : گم شو
از اتاق امدم بیرون
تهیونگ : هالا میبینیم تو مال کی هستی
شب ساعت 2
تهیونگ : فهمیدین باید چیکار کنین
بادیگارد : بله قربان
تهیونگ : دستتون بهش نمیخوره
نگهبان : پس چطور بدزدیمش
تهیونگ :.....
ادامه دارد.........
۷۵.۵k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.