عشق فراموش نشدنی☯
عشق فراموش نشدنی☯
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟸𝟼"
جونگ کوک : تو من و همراه بقیه خاطراتت از دست دادی
ا/ت : میشه رمزی حرف نزنی
جونگ کوک : من دوست پسر و پسر خالتم
ا/ت : جانن میشه مثل ادم بگی
رفتیم رو مبل نشستیم
جونگ کوک : چند سال پیش من وتو دختر خاهر و پسر خاله و دوست پسر و دوست دختر بودیم حتی قرار بود ازدواج کنیم ولی یک شب اتیش سوزی شد تو امدی من و نجات بدی ولی خودت تو اتیش سوزی موندی و همه مون فکر کردیم که مردی
ا/ت : تو شک رفتم با حرف های جونگ کوک
جونگ کوک : ا/ت ا/ت کجا رفتی
ا/ت : یعنی من دوست دختر تو بودم
جونگ کوک : اره
مادر بزرگ : من امدم
جونگ کوک : مادر بزرگ
مادر بزرگ : خوب همه چیز و به ا/ت گفتی
جونگ کوک : اره
مادر بزرگ : ا/ت دخترم به مادر و پدرت خبر دادن یکم دیگه میرسن
ا/ت : . . . .. . . . . .
مادر بزرگ : جونگ کوک همه رو که یهو بهش نگفتی
جونگ کوک : مگه باید چطوری میگفتم
مادر بزرگ همون موقع یکی زد تو سرم
جونگ کوک : چرا میزنین
مادر بزرگ : خنگ خدا
جونگ کوک : عه خب مادر بزرگ بار اولم بود خبر علام میکردم....
ادامه دارد.....
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟸𝟼"
جونگ کوک : تو من و همراه بقیه خاطراتت از دست دادی
ا/ت : میشه رمزی حرف نزنی
جونگ کوک : من دوست پسر و پسر خالتم
ا/ت : جانن میشه مثل ادم بگی
رفتیم رو مبل نشستیم
جونگ کوک : چند سال پیش من وتو دختر خاهر و پسر خاله و دوست پسر و دوست دختر بودیم حتی قرار بود ازدواج کنیم ولی یک شب اتیش سوزی شد تو امدی من و نجات بدی ولی خودت تو اتیش سوزی موندی و همه مون فکر کردیم که مردی
ا/ت : تو شک رفتم با حرف های جونگ کوک
جونگ کوک : ا/ت ا/ت کجا رفتی
ا/ت : یعنی من دوست دختر تو بودم
جونگ کوک : اره
مادر بزرگ : من امدم
جونگ کوک : مادر بزرگ
مادر بزرگ : خوب همه چیز و به ا/ت گفتی
جونگ کوک : اره
مادر بزرگ : ا/ت دخترم به مادر و پدرت خبر دادن یکم دیگه میرسن
ا/ت : . . . .. . . . . .
مادر بزرگ : جونگ کوک همه رو که یهو بهش نگفتی
جونگ کوک : مگه باید چطوری میگفتم
مادر بزرگ همون موقع یکی زد تو سرم
جونگ کوک : چرا میزنین
مادر بزرگ : خنگ خدا
جونگ کوک : عه خب مادر بزرگ بار اولم بود خبر علام میکردم....
ادامه دارد.....
۷۲.۹k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.