my bad boy part 9
کوک ویو:
این عجیبه ...اینکه وقتی ا/ت حالش بد شد نگرانش شدم...
اینکه میخواستم بدویمو بلندش کنمو به سمت بیمارستان برم
اینکه میترسیدم اتفاقی براش بی افته...
اونم وقتی قرار بود اذیتش کنم!
اونم وقتی قرار بود با اون به تهیونگ ثابت کنم که ازش بهترم!
چرا باید اینقدر سریع عاشق کسی شم؟؟
قرار نیست اون هیچ وقت بفهمه که دوسش دارم!
شایدم فقط یه وسواس فکریه !
بهتره بیخیالش شم!
چهره ی بی تفاوت خودمو گرفتمو از در کلاس خارج شدم
تهیونگ ویو:
اوه
سرجام خشکم زد
داشت سرفه خونی میکرد؟
ولی چرا؟
چقدر این لباس بهش میاد...
خوشگل شده....و بامزه...
نباید الان همچین فکرایی بکنم نه؟
باید ببرمش بیمارستان...؟
ولی مگه قرار نبود سر ا/ت با کوک مسابقه بدیم؟
به سمت در رفتمو ازش خارج شدم
ا/ت ویو:
هردوشون رفتن و کلاس خالی شده بود
چند بار دیگه سرفه کردمو بعدش یکهو بند اومد
چند وقت بود اینطوری میشدم...
باید حتما میرفتم دکتر...
مخصوصا اینکه میدونم اینا علائم چیه...
☆ا/ت؟؟
خوبی؟؟
اهه اونا فرار کردن!
_بس کن هیونجین!
بیخیال اونا شو!*سرفه
منم کاملا خوبم!
*دستمالی برداشتمو شروع به پاک کردن دست و دهانم کردم
☆قراره الان بریم دکتر دیگه نه؟؟
قرار نیست دوباره لجبازی کنی ها؟؟
_چرا دقیقا قراره همین کارو کنم!!
*مچ دستمو محکم گرفت و کشیدم به سمت در خودمو از دستش خلاص کردم و نسبتا بلند گفتم
_بس کن!
تصمیم گرفتن راجب زندگیه منو بسسس کنن
همون یه بار که سوجونو....کش...تی...
بسه!
دیگه نمیخوام دیگه بسههه
*و از در کلاس خارج شدم
نفهمیدم کی اشکام سرازیر شد
و همینطور کی به داخل دستشوییه مدرسه رفتمو همونجا موندمو گریه کردم
برای سوجون
برای رفتارای کیم و جئون
برای هیونجینی که دیگه نمیشناختمش
برای خودم
برای مشکلاتم
برای بیماری ای که ممکن بود داشته باشم
اینقدر گریه کردومو گریه کردم و سناریو های مختلفو با خودم مرور کردم
تا صدای زنگ اخرو شنیدم
مدرسه تموم شده بود!؟
تصمیم گرفتم بازم توی دستشویی بمونم تا همه خارج شن...از جمله هیونجین!
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#فیک_تهیونگ
این عجیبه ...اینکه وقتی ا/ت حالش بد شد نگرانش شدم...
اینکه میخواستم بدویمو بلندش کنمو به سمت بیمارستان برم
اینکه میترسیدم اتفاقی براش بی افته...
اونم وقتی قرار بود اذیتش کنم!
اونم وقتی قرار بود با اون به تهیونگ ثابت کنم که ازش بهترم!
چرا باید اینقدر سریع عاشق کسی شم؟؟
قرار نیست اون هیچ وقت بفهمه که دوسش دارم!
شایدم فقط یه وسواس فکریه !
بهتره بیخیالش شم!
چهره ی بی تفاوت خودمو گرفتمو از در کلاس خارج شدم
تهیونگ ویو:
اوه
سرجام خشکم زد
داشت سرفه خونی میکرد؟
ولی چرا؟
چقدر این لباس بهش میاد...
خوشگل شده....و بامزه...
نباید الان همچین فکرایی بکنم نه؟
باید ببرمش بیمارستان...؟
ولی مگه قرار نبود سر ا/ت با کوک مسابقه بدیم؟
به سمت در رفتمو ازش خارج شدم
ا/ت ویو:
هردوشون رفتن و کلاس خالی شده بود
چند بار دیگه سرفه کردمو بعدش یکهو بند اومد
چند وقت بود اینطوری میشدم...
باید حتما میرفتم دکتر...
مخصوصا اینکه میدونم اینا علائم چیه...
☆ا/ت؟؟
خوبی؟؟
اهه اونا فرار کردن!
_بس کن هیونجین!
بیخیال اونا شو!*سرفه
منم کاملا خوبم!
*دستمالی برداشتمو شروع به پاک کردن دست و دهانم کردم
☆قراره الان بریم دکتر دیگه نه؟؟
قرار نیست دوباره لجبازی کنی ها؟؟
_چرا دقیقا قراره همین کارو کنم!!
*مچ دستمو محکم گرفت و کشیدم به سمت در خودمو از دستش خلاص کردم و نسبتا بلند گفتم
_بس کن!
تصمیم گرفتن راجب زندگیه منو بسسس کنن
همون یه بار که سوجونو....کش...تی...
بسه!
دیگه نمیخوام دیگه بسههه
*و از در کلاس خارج شدم
نفهمیدم کی اشکام سرازیر شد
و همینطور کی به داخل دستشوییه مدرسه رفتمو همونجا موندمو گریه کردم
برای سوجون
برای رفتارای کیم و جئون
برای هیونجینی که دیگه نمیشناختمش
برای خودم
برای مشکلاتم
برای بیماری ای که ممکن بود داشته باشم
اینقدر گریه کردومو گریه کردم و سناریو های مختلفو با خودم مرور کردم
تا صدای زنگ اخرو شنیدم
مدرسه تموم شده بود!؟
تصمیم گرفتم بازم توی دستشویی بمونم تا همه خارج شن...از جمله هیونجین!
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#فیک_تهیونگ
۸.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.