طعم خون
#طعم_خون
PT:6
*ا.ت ویو*
قلبم داشت تند تند میزد. چشمام درشت شده بود. تو شوک بودم اصلا نمیدونستم چیکار کنم. دست و پاهام سست شده بودن ولی اون همینطور داشت مک میزد...
*هیونجین ویو*
دیدم داره نفس نفس میزنه سریع ازش جدا شدم
_حالت... خوبه؟
+ه..ها؟ آ..آره(سرخ
_سرخ شدی
+چیی؟؟(گذاشتن دستاش رو لپش
_کیوت. از اونجایی که انسان و خون آشام نمیتونن تولید مثل کنن شانس آوردی وگرنه شب سختی داشتی
+هاااا؟! خجالت بکش مردککک(زدن به سینه هیون😆🤣
_گرفتن دستش) آروم باش کوچولو. شوخی کردم
+هفففف. خب... تو چند سالته؟
>هوم؟ چرا یهویی میپرسی؟
+میخوام ببینم چقدر بابابزرگی
_یاااااا
+بگو دیگهه
_خب... سن زیادی ندارم. من 23 سالمه
+چی؟ من فکر کردم الان میگی 500 سالته
_نه... من برای بار دوم متولد شدم... واسه همین سن زیادی ندارم
+بار دوم؟
_هوم. یادمه... وقتی 236 سالم بود توسط یه انسان شکنجه و کشته شدم...
+چجوری شکنجه ت میکرد؟
_این انگشترو میبینی؟ هر خون آشام برای حفظ خودش از آفتاب یه فلز همراه خودش داره تا از آفتاب محافظت بشه
+خب؟
_اون انسان انگشترمو در آورد و تا چند دقیقه زیر آفتاب نگه م داشت
+خ..خب..؟
_راه کشتن خون آشاما در آوردن قلبشونه... و اون قلبمو در آورد و الان دوباره متولد شدم
+فکر میکنم بدونم کی اینکارو کرده...
_چ..چی؟ میدونی؟! من چهرشو به یاد ندارم... همینم به زور یادم اومده...
+هوم... میخوای ببرمت پیشش؟
_امروز نه... یادمه قبلا بهش حمله کردم و مردم... فردا تعطیله. امشب باید یکم خودمو آماده کنم
+میخوای...کمکت کنم؟
_منظورت چیه...
+میام خونت... هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم. اون کم بدی در حق منم نکرده...
_یکی از آشناهاته؟
+هوم... اوپامه...
_چ..چی؟ مطمئنی انجامش میدی؟
+هوم! اون مامانمو کشت! من جرعت کشتن ندارم... ولی تو میتونی اینکارو انجام بدی!
_ا.ت...
*ا.ت ویو*
دستمو دور گردنش حلقه کردم و لبامو رو لبش گذاشتم. بعد 3 مین جدا شدم و با چشمای اشکی بهش نگاه کردم...
+لطفا... لطفا بکشش!
_ولی...
+هیش! من مشکلی ندارم... این کارو برام انجام میدی دیگه... مگه نه؟
_آیش... هوم! انجام میدم!(لبخند
*هیونجین ویو*
عصر بود و تا پیاده بریم خونه ی من شب میشد
تا خونه ی من رفتیم و شروع کردیم به نقشه کشی و...
پایان پارت ۶ 🥒
حس میکنم بد شده 😔☹️
PT:6
*ا.ت ویو*
قلبم داشت تند تند میزد. چشمام درشت شده بود. تو شوک بودم اصلا نمیدونستم چیکار کنم. دست و پاهام سست شده بودن ولی اون همینطور داشت مک میزد...
*هیونجین ویو*
دیدم داره نفس نفس میزنه سریع ازش جدا شدم
_حالت... خوبه؟
+ه..ها؟ آ..آره(سرخ
_سرخ شدی
+چیی؟؟(گذاشتن دستاش رو لپش
_کیوت. از اونجایی که انسان و خون آشام نمیتونن تولید مثل کنن شانس آوردی وگرنه شب سختی داشتی
+هاااا؟! خجالت بکش مردککک(زدن به سینه هیون😆🤣
_گرفتن دستش) آروم باش کوچولو. شوخی کردم
+هفففف. خب... تو چند سالته؟
>هوم؟ چرا یهویی میپرسی؟
+میخوام ببینم چقدر بابابزرگی
_یاااااا
+بگو دیگهه
_خب... سن زیادی ندارم. من 23 سالمه
+چی؟ من فکر کردم الان میگی 500 سالته
_نه... من برای بار دوم متولد شدم... واسه همین سن زیادی ندارم
+بار دوم؟
_هوم. یادمه... وقتی 236 سالم بود توسط یه انسان شکنجه و کشته شدم...
+چجوری شکنجه ت میکرد؟
_این انگشترو میبینی؟ هر خون آشام برای حفظ خودش از آفتاب یه فلز همراه خودش داره تا از آفتاب محافظت بشه
+خب؟
_اون انسان انگشترمو در آورد و تا چند دقیقه زیر آفتاب نگه م داشت
+خ..خب..؟
_راه کشتن خون آشاما در آوردن قلبشونه... و اون قلبمو در آورد و الان دوباره متولد شدم
+فکر میکنم بدونم کی اینکارو کرده...
_چ..چی؟ میدونی؟! من چهرشو به یاد ندارم... همینم به زور یادم اومده...
+هوم... میخوای ببرمت پیشش؟
_امروز نه... یادمه قبلا بهش حمله کردم و مردم... فردا تعطیله. امشب باید یکم خودمو آماده کنم
+میخوای...کمکت کنم؟
_منظورت چیه...
+میام خونت... هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم. اون کم بدی در حق منم نکرده...
_یکی از آشناهاته؟
+هوم... اوپامه...
_چ..چی؟ مطمئنی انجامش میدی؟
+هوم! اون مامانمو کشت! من جرعت کشتن ندارم... ولی تو میتونی اینکارو انجام بدی!
_ا.ت...
*ا.ت ویو*
دستمو دور گردنش حلقه کردم و لبامو رو لبش گذاشتم. بعد 3 مین جدا شدم و با چشمای اشکی بهش نگاه کردم...
+لطفا... لطفا بکشش!
_ولی...
+هیش! من مشکلی ندارم... این کارو برام انجام میدی دیگه... مگه نه؟
_آیش... هوم! انجام میدم!(لبخند
*هیونجین ویو*
عصر بود و تا پیاده بریم خونه ی من شب میشد
تا خونه ی من رفتیم و شروع کردیم به نقشه کشی و...
پایان پارت ۶ 🥒
حس میکنم بد شده 😔☹️
۳.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.