پارت¹²
پارت¹²
فصل دوم
..................................
و روبه روم وایستاد
_ به زودی یکی رو میفرستم بره بیارتش .... ولی
؛؛ ولی؟
_ ماچی؟ ... میخوای اینجوری ادامه بدی؟
؛؛ منظورت چیه؟ میخوای برگردی به گذشته ...... بهتره .. از فکرش بیایی بیرون چون نشدنیه
_ چرا برایه چی؟ عذاب دادن ادمارو دوست داری؟
اشک تو چشماش جم شد سرشو تکون داد و با لبخند کمرنگی گفت
؛؛ من ادمارو عذاب میدم؟ ... لنتی تو میدونی من چی کشیدم؟ ولی میدونی مهم نیست
_ نمیشه یه فرصت دیگه بدی ؟ قول میدم .. قول میدم دیگه نزارم ازهم جدا بشیم
؛؛ نمیتونم ... یعنی دست خودم نیست نمیتونم احساس میکنم دیگه نمیشناسمت .. برام ... یه ادم غریبه ای
_ غ .. غریبه؟ ... من برات غریبم؟
؛؛ باور کن دست خودم نیست نمیدونم چرا ولی نمیشناسمت
چشماشو بست و قطره اشکی از چشماش چکید ناراحت شد که یونا بهش گفت غریبه سریع سر تکون داد و از اتاق رفت بیرون
(از زبان یونا)
وقتی دیدم اونجوری اشک ریخت دلم گرفت خواستم دستشو بگیرم ولی رفت بیرون دستامو بردم لایه موهام و نشستم رو زمین
؛؛ لعنت بهت یونا لعنت
نمیشه نمیتونم باید درکم کنی جونگ کوک .. درکم کن بفهم من چی میکشم من تورو فراموش کردم همه چی باهم شد دیدن دوباره جونگ کوک فهمیدن اینکه واسمون نقشه کشیده بودن و اینکه با جونگ کوک اومدم ایتالیا .... از اینا بگذریم نگران جونگ کوک بودم با اون حالش کجا رفت اگه کاری دست خودش بده چی؟ ....
(صبح روز بعد)
با کمر درد بیدار شدم و و به دور و برم نگاه کردم .. انقدر دیشبفکرم درگیر بود همونجوری خوابم برد ... بلند شدم و از اتاق بیرون اومدم نگاهی به اتاق بغلی که درش باز بود کردم و جونگ کوک رو دیدم دستش انگار اصلا دیشب نخوابیده بود شیشه مشروب بغل تختش بود بویه مشروب میداد چشماشم قرمز به عکس بود ... رفتم جلو و کنارش وایستادم به عکس تو دستش خیره شدم ...
_ یادته؟ اونروز خیلی خوشحال بودیم تو مدام بالا پایین میپریدی درست مثل یه بچه دوساله
( فلش بک دوسال پیش)
؛؛ وای قیافتو باید میدیدی (خنده) ... وای خیلی بامزه بودی
_ کجاش خنده داره ؟ خوب پام لیز خورد دیگه ..یاااا نخند گفتم
؛؛ وای .. نمیتونم ... خیلی باحال بکد یه بار دیگه بیوفتتت
اینقدر خندیدم که خودشم خندش گرفت
_ بسه بسه برو لباس بپوش بریم ساحل
؛؛ وییییی جدی؟ ایوللل
از خوشحالی بالا پایین میپریدم کوک هم با یه لبخند شیرین نگام میکرد ... خوب بعد از مدت طولانی قراره دوباره برم ساحل معلومه ذوق میکنم
_ اگه یکم دیگه ادامه بدی از تصمیم منصرف میشم
؛؛ نه نه الان میرم
(پایان فلش بک)
_ اون روز خیلی خوب بود ... ما .. واقعا شاد بودیم ..
کاش میشد برگردیم به قبل
با به یاد اوردن خاطرات اون روز اشکام سرازیر شدن واقعا با تمام وجودم میخواستم برگردم به اون روزام
؛؛ حقیقتا حاضرم هرکاری کنم تا برگردم به اون روزا ...اما بعضی چیزا درست شدنی نیستن
_ حق باتوعه .. اما میشه جبران کرد
نگاه غمگینی بهش انداختم و بعد چرخی تو اتاقش زدم تمام عکسامون کف اتاق افتاده بود تمام خاطره هامون گریم شدت گرفت نشستم رو زمین و عکس هارو برداشتم هر عکسی رو که نگاه میکردم یاد خاطره اون روز میوفتم یکی از عکس هارو یواشکی برداشتم ... اشکامو پاک کردم و بلند شدم سرم پایین بود تو صورتش نگا نمیکردم
؛؛ برو دوش بگیر بعدشم بخواب
_ نمیخوام
؛؛ لج نکن .. باید استراحت کنی
_ خیلی واست مهمه؟ چرا باید به حرفت گوش بدم
فصل دوم
..................................
و روبه روم وایستاد
_ به زودی یکی رو میفرستم بره بیارتش .... ولی
؛؛ ولی؟
_ ماچی؟ ... میخوای اینجوری ادامه بدی؟
؛؛ منظورت چیه؟ میخوای برگردی به گذشته ...... بهتره .. از فکرش بیایی بیرون چون نشدنیه
_ چرا برایه چی؟ عذاب دادن ادمارو دوست داری؟
اشک تو چشماش جم شد سرشو تکون داد و با لبخند کمرنگی گفت
؛؛ من ادمارو عذاب میدم؟ ... لنتی تو میدونی من چی کشیدم؟ ولی میدونی مهم نیست
_ نمیشه یه فرصت دیگه بدی ؟ قول میدم .. قول میدم دیگه نزارم ازهم جدا بشیم
؛؛ نمیتونم ... یعنی دست خودم نیست نمیتونم احساس میکنم دیگه نمیشناسمت .. برام ... یه ادم غریبه ای
_ غ .. غریبه؟ ... من برات غریبم؟
؛؛ باور کن دست خودم نیست نمیدونم چرا ولی نمیشناسمت
چشماشو بست و قطره اشکی از چشماش چکید ناراحت شد که یونا بهش گفت غریبه سریع سر تکون داد و از اتاق رفت بیرون
(از زبان یونا)
وقتی دیدم اونجوری اشک ریخت دلم گرفت خواستم دستشو بگیرم ولی رفت بیرون دستامو بردم لایه موهام و نشستم رو زمین
؛؛ لعنت بهت یونا لعنت
نمیشه نمیتونم باید درکم کنی جونگ کوک .. درکم کن بفهم من چی میکشم من تورو فراموش کردم همه چی باهم شد دیدن دوباره جونگ کوک فهمیدن اینکه واسمون نقشه کشیده بودن و اینکه با جونگ کوک اومدم ایتالیا .... از اینا بگذریم نگران جونگ کوک بودم با اون حالش کجا رفت اگه کاری دست خودش بده چی؟ ....
(صبح روز بعد)
با کمر درد بیدار شدم و و به دور و برم نگاه کردم .. انقدر دیشبفکرم درگیر بود همونجوری خوابم برد ... بلند شدم و از اتاق بیرون اومدم نگاهی به اتاق بغلی که درش باز بود کردم و جونگ کوک رو دیدم دستش انگار اصلا دیشب نخوابیده بود شیشه مشروب بغل تختش بود بویه مشروب میداد چشماشم قرمز به عکس بود ... رفتم جلو و کنارش وایستادم به عکس تو دستش خیره شدم ...
_ یادته؟ اونروز خیلی خوشحال بودیم تو مدام بالا پایین میپریدی درست مثل یه بچه دوساله
( فلش بک دوسال پیش)
؛؛ وای قیافتو باید میدیدی (خنده) ... وای خیلی بامزه بودی
_ کجاش خنده داره ؟ خوب پام لیز خورد دیگه ..یاااا نخند گفتم
؛؛ وای .. نمیتونم ... خیلی باحال بکد یه بار دیگه بیوفتتت
اینقدر خندیدم که خودشم خندش گرفت
_ بسه بسه برو لباس بپوش بریم ساحل
؛؛ وییییی جدی؟ ایوللل
از خوشحالی بالا پایین میپریدم کوک هم با یه لبخند شیرین نگام میکرد ... خوب بعد از مدت طولانی قراره دوباره برم ساحل معلومه ذوق میکنم
_ اگه یکم دیگه ادامه بدی از تصمیم منصرف میشم
؛؛ نه نه الان میرم
(پایان فلش بک)
_ اون روز خیلی خوب بود ... ما .. واقعا شاد بودیم ..
کاش میشد برگردیم به قبل
با به یاد اوردن خاطرات اون روز اشکام سرازیر شدن واقعا با تمام وجودم میخواستم برگردم به اون روزام
؛؛ حقیقتا حاضرم هرکاری کنم تا برگردم به اون روزا ...اما بعضی چیزا درست شدنی نیستن
_ حق باتوعه .. اما میشه جبران کرد
نگاه غمگینی بهش انداختم و بعد چرخی تو اتاقش زدم تمام عکسامون کف اتاق افتاده بود تمام خاطره هامون گریم شدت گرفت نشستم رو زمین و عکس هارو برداشتم هر عکسی رو که نگاه میکردم یاد خاطره اون روز میوفتم یکی از عکس هارو یواشکی برداشتم ... اشکامو پاک کردم و بلند شدم سرم پایین بود تو صورتش نگا نمیکردم
؛؛ برو دوش بگیر بعدشم بخواب
_ نمیخوام
؛؛ لج نکن .. باید استراحت کنی
_ خیلی واست مهمه؟ چرا باید به حرفت گوش بدم
۵.۸k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.