ازدواج سوری پارت

ازدواج سوری پارت27

رفتیم پیش پسرا نشستیم

زن یونگی ـ میبینین شوهرم چه خوب طرفداریم میکنه
یونگی ـ بچه ها من از همین حالا خوابم میاد
مین هیوک ـ نکه تو خونه کم خوابیدی
جین ـ عمو جون تو حرس نخور بابات هیچوقت سیر خواب نشده
مین هیوک ـ اما دیشب خوب خوابید
ـ مین هیوک؟!
مین هیوک ـ بله؟!
ـ چندسالته؟!
مین هیوک ـ 12 سالمه تو چند سالته؟!
ـ من 24 سالمه
مین هیوک ـ خوبه سنت به عمو تهیونگ میخوره
ـ چی؟!
مین هیوک ـ منظورم اینکه سنت برای ازدواج با عمو تهیونگ میخوره

همه زدن زیر خنده

یونگی ـ پسره منه هااا میبینین؟!
مین هیوک ـ بابا لازم نیست منو بکنی تو چشم عمو هام و زندایی هام
ـ گیمم بلدی؟
مین هیوک ـ کدوم پسری بدون گیم زنده مونده تا حالا
ـ پس بلدی
مین هیوک ـ هووم میای یه دست بازی کنیم؟!
ـ مورتال کامبت یا فیفا؟!
مین هیوک ـ مورتال کامبت
ـ باشه

با مین هیونک یه دست بازی کردیم بازیمون تموم شد و من بردم

مین هیوک ـ بازیت خوبه از کی یاد گرفتی؟!
ـ از داداشم
مین هیوک ـ میشه یه بار بیام خونتون باهاش بازی کنم؟!

با این حرف نارحت شدمو یادم به داداشم افتاد بچه ها متوجه شدن که ناراحت شدم

کوک ـ مین هیوک
مین هیوک ـ بله؟!
کوک ـ خب ات داداششو از دست داده
مین هیوک ـ ات ببخشید
ـ مشکلی نیست
مین هیوک ـ قرار نیست که گریه کنی؟!
ـ نه نه من خوبم

دیدم مین هیوک بغلم کرد

مین هیوک ـ تو خوب نیستی پس چرا دوروغ میگی؟!
ـ من.. من فقط میخوام... یه بار دیگه ببینمش
مین هیوک ـ دوست منم داداششو از دست داده میدونم چه حسی داری منو ببخش که این حرفو زدم
ـ بخشیدمت
مین هیوک ـ خیالم راحت شد



نظرتون رو راجب داستان بنویسید✨
دیدگاه ها (۶)

ازدواج سوری پارت 28اولین بارم بود که یه بچه ی 12 ساله انقد خ...

ازدواج سوری پارت 29ویو ات ـ بنظر منوبیاین این مبل بزرگه رو ب...

ازدواج سوری پارت 26ته ـ خب؟! ـ میشه دستتو بردای من نمیخوام ب...

ازدواج سوری پارت 25ویو ات رفتیم اماده شدیم شدیم (اسلاید بعد ...

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۱۶ (。☬⁠。⁠)⁩مین ...

my month² پارت¹

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۸#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط