ازدواج سوری پارت 28
ازدواج سوری پارت 28
اولین بارم بود که یه بچه ی 12 ساله انقد خوب یه ادمو دلداری میده
از بغل هم اومدیم بیرون
ناجمون ـ خب بیاین بادکنک هارو اماده کنی
زن جین ـ امده اید؟!
همه ـ اره
زن هوپی ـ پس فایتینگ
رفتیم سراغ تزیینات سالن
ویو تهیونگ یه سر رفتم پیش مامانم و مامان بزرگم داشتم میرفتم پیش بچه ها که گوشیم زنگ خورد هیونا بود جواب دادم
ـ باز چی میخوای؟!
هیونا ـ بیا برگه های ازدواج رو امضا کن
ـ بفرستش برای وکیلم
هیونا ـ خب میخوام یه قهوه هم دعوتت کنم
حوصله ی هیونا رو نداشتم برای همین نمیتونستم قید قهوه رو بزنم
ـ باشه
هیونا ـ پس من داخل کافه تریا منتظرت....
سری گوشیو قطع کردم
رفتم سمت کافه ماشینو پارک کردمو رفتم پیش گارسون قهومو سفارش دادم
+میبرید قهوتون رو؟!
ـ بله میبرم
قهوم حاضر شد رفتم پیش هیونا نشستم
ـ برگه هارو بده امضا کنمو برم
هیونا ـ باشه
برگه هارو بهم داد امضا کردم
هیونا ـ میخوام داخل کنفراس مطبوعاتی رسمیش کنم
ـ حس نمیکنی دیگه داری شورشو در میاری؟!
هیونا ـ خب داریم ازدواج میکنیم دیگه
ـ مثل اینکه یادت رفته این ازدواج فقط فقط بخاطر شرکته
هیونا ـ خب من دوست دارم تهیونگ
ـ چرا نمیتونی بفهمی که من دوست ندارم؟!
هیونا ـ به هر حال من داخل کنفرانس مطبوعاتی رسمیش میکنم
ـ اما نمی تونی بدون من این کارو کنی میدونی که
هیونا ـ میتونم
ـ قرار نیست من و تو زیر یه سقف باشیم
هیونا ـ چرا؟!
ـ ممکنه بمیری
هیونا ـ من 9 تا جون دارم
ـ من می تونم اون 9 تا جون رو ازت بگیرم
هیونا ساکت شد از جام بلند شدم
ـ مرسی بابت قهوه
از اونجا اومدم بیرون رفتم داخل ماشین حرکت کردم سمت خونه
زنگ نامجون زدم
نامجون ـ الو تهیونگ؟!
ـ سلام از دخترا بپرس چیزی نمیخوان؟!
نامجون ـ خب میشه دوپرس دوکبوکی بگیری؟!
ـ اره چرا که نه راستی...
نامجون ـ بله؟!
ـ برای کیک چیکار کردین؟!
نامجون ـ دخترا سفارش دادن میارن همین جا
ـ اها اوکی فقط دوپرس دوکبوکی دیگه چیزی نمیخواین؟!
نامجون ـ فقط میمونه سوجو که اونم فک کنم تو انباری هست
ـ اوکی باشه
گوشیو قطع کردم رفتم دو پرس دوکبوکی خریدم و رفتم سمت خونه پیش بچه ها یه بیست دقیقه ای راه بودم
اولین بارم بود که یه بچه ی 12 ساله انقد خوب یه ادمو دلداری میده
از بغل هم اومدیم بیرون
ناجمون ـ خب بیاین بادکنک هارو اماده کنی
زن جین ـ امده اید؟!
همه ـ اره
زن هوپی ـ پس فایتینگ
رفتیم سراغ تزیینات سالن
ویو تهیونگ یه سر رفتم پیش مامانم و مامان بزرگم داشتم میرفتم پیش بچه ها که گوشیم زنگ خورد هیونا بود جواب دادم
ـ باز چی میخوای؟!
هیونا ـ بیا برگه های ازدواج رو امضا کن
ـ بفرستش برای وکیلم
هیونا ـ خب میخوام یه قهوه هم دعوتت کنم
حوصله ی هیونا رو نداشتم برای همین نمیتونستم قید قهوه رو بزنم
ـ باشه
هیونا ـ پس من داخل کافه تریا منتظرت....
سری گوشیو قطع کردم
رفتم سمت کافه ماشینو پارک کردمو رفتم پیش گارسون قهومو سفارش دادم
+میبرید قهوتون رو؟!
ـ بله میبرم
قهوم حاضر شد رفتم پیش هیونا نشستم
ـ برگه هارو بده امضا کنمو برم
هیونا ـ باشه
برگه هارو بهم داد امضا کردم
هیونا ـ میخوام داخل کنفراس مطبوعاتی رسمیش کنم
ـ حس نمیکنی دیگه داری شورشو در میاری؟!
هیونا ـ خب داریم ازدواج میکنیم دیگه
ـ مثل اینکه یادت رفته این ازدواج فقط فقط بخاطر شرکته
هیونا ـ خب من دوست دارم تهیونگ
ـ چرا نمیتونی بفهمی که من دوست ندارم؟!
هیونا ـ به هر حال من داخل کنفرانس مطبوعاتی رسمیش میکنم
ـ اما نمی تونی بدون من این کارو کنی میدونی که
هیونا ـ میتونم
ـ قرار نیست من و تو زیر یه سقف باشیم
هیونا ـ چرا؟!
ـ ممکنه بمیری
هیونا ـ من 9 تا جون دارم
ـ من می تونم اون 9 تا جون رو ازت بگیرم
هیونا ساکت شد از جام بلند شدم
ـ مرسی بابت قهوه
از اونجا اومدم بیرون رفتم داخل ماشین حرکت کردم سمت خونه
زنگ نامجون زدم
نامجون ـ الو تهیونگ؟!
ـ سلام از دخترا بپرس چیزی نمیخوان؟!
نامجون ـ خب میشه دوپرس دوکبوکی بگیری؟!
ـ اره چرا که نه راستی...
نامجون ـ بله؟!
ـ برای کیک چیکار کردین؟!
نامجون ـ دخترا سفارش دادن میارن همین جا
ـ اها اوکی فقط دوپرس دوکبوکی دیگه چیزی نمیخواین؟!
نامجون ـ فقط میمونه سوجو که اونم فک کنم تو انباری هست
ـ اوکی باشه
گوشیو قطع کردم رفتم دو پرس دوکبوکی خریدم و رفتم سمت خونه پیش بچه ها یه بیست دقیقه ای راه بودم
۸.۵k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.