ازدواج سوری پارت

ازدواج سوری پارت 29

ویو ات

ـ بنظر منوبیاین این مبل بزرگه رو بچسبونیمش به دیوار که برای عکسی چیزی هم بهتره
زن جین ـ اره راس میگی
ـ خب بیاین جابه جاش کنیم
نامجون ـ یونگی بیا اینو جابه جا کنیم

بچه ها مبلو جابه جا کردن
به همین زودیا دلم برای تهیونگ تنگ شده بود
دیدم در خوگه زنگ میخوره تهیونگ بود

ـ من باز میکنم

رفتم درو باز کردم ته بود سرع پریدم بغلش

ته ـ دلت برام تنگ شده بود
ـ اوهوم
ته ـ بیا بریم غذا بخوریم که خیلی گشنمه

رفتیم داخل سالن دوکبوکی هارو از تهیونگ گرفتم و گذاشتم رو میز

ته ـ اول بیاین غذا بعد منم کمکتون میدم
نامجون ـ بزار برم سوجو هارو بیارم
ته ـ نمیخواد منو ات میریم بر میداریمو میایم تا شما میزو بچینین
ـ باشه

با تهیونگ رفتیم داخل انباری داشتیم دنبال سوجو میگشتیم

ـ این سوجو ها کجان؟!
ته ـ نمی دونم

خسته شدم از بس دنبال چهار تا بطری بودم برای همین وایسادم
همین طوری که وایساده بودم یه چیز گرم و نرم پشتم حس کردم دیدم تهیونگ از پشت بغلم کردهتا خواستم برگردم.......

ته ـ نه برنگرد
ـ خب منم میخوام بغلت کنم

برگشتم سمتش بغلش کردم

ـ چرا وقتی بغلت میکنم حس خوبی دارم؟!
ته ـ برای منم سواله
ـ تهیونگ؟!
ته ـ جانم؟!
ـ چه جوری یه روزه عاشق هم شدیم؟!
ته ـ عشق در نگاه اوله دیگه
ـ اما شما گرگا واقعا جذابین
ته ـ خب شما روباها هم جذابید
ـ بیا سریع سوجو هارو پیدا کنیم بریم غذا بخوریم
ته ـ باشه

بعد از قرن ها سال سوجو هارو پیدا کردیم رفتیم پیش بچه ها نشستیم
و شروع کردیم به خوردن من زیاد گشنم نبود برای همین نصف بشقاب بیشتر نخوردم

ـ وااای من دیگه سیر شدم
ته ـ یعنی چی؟! 500هزار وون شد همین دو دست غذا هیف پول بخور ببینم
ـ خب سی....

دیدم تهیونگ غذاگذاشت دهنم

ته ـ عشقم بخور صدا نده
ـ *با دهن پر*طلافی شو کردی نه؟!
ته ـ اوهوم
ـ ایییش

گوشیم داشت زنگ میخورد تماس تصویری بود نگا کردم ببینم کیه دیدم جونکی (داداش ناجینا) بود جوابشو دادم

ـ به به دایی اینده چه خبر؟!
جونکی ـ مگه دارم دایی میشم؟!
ـ ناجینا بهت نگفت؟!
جونکی ـ نه چیزی به من نگفته
ـ پس من بهت میگم، ناجینا حاملس
جونکی ـ واقعا؟
ـ اوهوم، نمیای سئول؟!
جونکی ـ اتفاقا رسیدم جلوی درم هرچی زنگ میزنم کسی درو باز نمیکنه
ـ خب چیزه ما اینجا پیش دوستای جیمین هستیم میخوایم جشن بگیریم براشون توهم بیا اینجا
جونکی ـ خب لوکیشن بده من میام اونجا
ـ باشه فعلا قطع میکنم
جونکی ـ بای

قطع کردم

هوپی ـ مگه ناجینا داداش داشت
ـ اره اومده سئول گفتم حیفه که اون نباشه این جوری ناجینا سه بار سوپرایز میشه


ذهنم کار نمیکنه فعلا که بخوام بنویسم اما براتون میزارم✨
دیدگاه ها (۰)

ازدواج سوری پارت 30غذا خوردیم و بقیه کارا رو انجام دادیم نزد...

ازدواج سوری پارت 31مین هیوک زنگ ناجینا زد گذاشت رو بلندگو نا...

ازدواج سوری پارت 28اولین بارم بود که یه بچه ی 12 ساله انقد خ...

ازدواج سوری پارت27رفتیم پیش پسرا نشستیم زن یونگی ـ میبینین ش...

پارت ۲۱ فیک دور اما آشنا

پارت ۱۴ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط