ازدواج سوری پارت 26
ازدواج سوری پارت 26
ته ـ خب؟!
ـ میشه دستتو بردای من نمیخوام به این زودیا بمیرم
ته ـ شل کن تا دستمو بردارم
ـ چی؟!
ته ـ شل کن تا ول کنم
به زور پامو شل کردم تا دستشو برداشت پامو انداخلتم رو پام ته پوزخند ریزی زد بعد از ربع ساعت رسیدیم به یه ویلا بزرگ انگار قصر بود
از ماشین پیاده شدیم و در زدیم منتظر بودیم که درو باز کنن
ـ اینجا چقدر بزرگه
ته ـ اینجارو خریدیم برای وقتای که میخوایم دور هم جمع بشیم
ـ اما واقعا بزرگه
ته ـ میدونم
تهیونگ باز دوباره زنگ زد یه پسر حدود 11ساله درو باز کرد
پسره ـ سلام عمو تهیونگ
ته ـ سلام مین هیونک
مین هیونک ـ بیاین داخل
رفتیم داخل دیدم دخترا تو اشپز خونه بودن و پسرا هم پای تلویزون احوال پرسی کردیم مین هیونک پسر یونگی بود یونتان رفت با مین هیوک بازی منم رفتم پیش دخترا داشتن تصمیم میگرفتن که چی درست کنن
ـ سلام به همگی
همه ـ سلام
زن هوپی ـ بیا بشین
نشستم کنارشون
ـ دارین چیکار میکنین؟!
زن کوک ـ داریم تصمیم میگیریم چی درست کنیم تا پسرا برن بگیرن
ـ اها
زن یونگی ـ ات بنظرت جاجانگمیون درست کنیم یا گوشت کباب کنیم؟!
ـ خب بنظرم گوشت کباب کنیم اخه جاجانگمیون بیشتر برای ناهار خوبه تا شام بعدش هم ناجینا و جیمین ساعت هفت میان خونه ناهارو همونجا میخورن
زن ناجمون ـ خب پس همونو درست میکنیم
دیدم تهیونگ اومد پیشم
ته ـ سلام دخترا
دخترا ـ سلام
ـ چیزی شده؟!
ته ـ نه من دارم میرم پیش مامانم و مامان بزرگم دیروز نرفتم پیششون اگه امروزم نرم دهنم سرویس میشه
ـ خب باشه برو
ته ـ اومدم بوسمو ازت بگیرمو برم
دخترا ـ اوووووووووووو
خجالت کشیدم
ـ اینجا جاش نی....
دیدم تهیونگ لباشو گذاشت رو لبم
بوسیدمو رفت
ته ـ من رفتم چیزی خواستین زنگ بزنین
ـ برات دارم
ته ـ فعلا من برات دارم خدافظ دخترا
دخترا ـ خدافظ
ـ خدافظ
تهیونگ رفت
زن یونگی ـ خیلی بهم میاین انشالله چشم نخورین *زد به میز*
همه نگاشون افتاد به زن یونگی
زن یونگی ـ چیه؟ چتونه؟!
زن کوک ـ پیچ پیچیه
یونگی ـ*با صدای بلند*چیکار زنم دارین؟!
ته ـ خب؟!
ـ میشه دستتو بردای من نمیخوام به این زودیا بمیرم
ته ـ شل کن تا دستمو بردارم
ـ چی؟!
ته ـ شل کن تا ول کنم
به زور پامو شل کردم تا دستشو برداشت پامو انداخلتم رو پام ته پوزخند ریزی زد بعد از ربع ساعت رسیدیم به یه ویلا بزرگ انگار قصر بود
از ماشین پیاده شدیم و در زدیم منتظر بودیم که درو باز کنن
ـ اینجا چقدر بزرگه
ته ـ اینجارو خریدیم برای وقتای که میخوایم دور هم جمع بشیم
ـ اما واقعا بزرگه
ته ـ میدونم
تهیونگ باز دوباره زنگ زد یه پسر حدود 11ساله درو باز کرد
پسره ـ سلام عمو تهیونگ
ته ـ سلام مین هیونک
مین هیونک ـ بیاین داخل
رفتیم داخل دیدم دخترا تو اشپز خونه بودن و پسرا هم پای تلویزون احوال پرسی کردیم مین هیونک پسر یونگی بود یونتان رفت با مین هیوک بازی منم رفتم پیش دخترا داشتن تصمیم میگرفتن که چی درست کنن
ـ سلام به همگی
همه ـ سلام
زن هوپی ـ بیا بشین
نشستم کنارشون
ـ دارین چیکار میکنین؟!
زن کوک ـ داریم تصمیم میگیریم چی درست کنیم تا پسرا برن بگیرن
ـ اها
زن یونگی ـ ات بنظرت جاجانگمیون درست کنیم یا گوشت کباب کنیم؟!
ـ خب بنظرم گوشت کباب کنیم اخه جاجانگمیون بیشتر برای ناهار خوبه تا شام بعدش هم ناجینا و جیمین ساعت هفت میان خونه ناهارو همونجا میخورن
زن ناجمون ـ خب پس همونو درست میکنیم
دیدم تهیونگ اومد پیشم
ته ـ سلام دخترا
دخترا ـ سلام
ـ چیزی شده؟!
ته ـ نه من دارم میرم پیش مامانم و مامان بزرگم دیروز نرفتم پیششون اگه امروزم نرم دهنم سرویس میشه
ـ خب باشه برو
ته ـ اومدم بوسمو ازت بگیرمو برم
دخترا ـ اوووووووووووو
خجالت کشیدم
ـ اینجا جاش نی....
دیدم تهیونگ لباشو گذاشت رو لبم
بوسیدمو رفت
ته ـ من رفتم چیزی خواستین زنگ بزنین
ـ برات دارم
ته ـ فعلا من برات دارم خدافظ دخترا
دخترا ـ خدافظ
ـ خدافظ
تهیونگ رفت
زن یونگی ـ خیلی بهم میاین انشالله چشم نخورین *زد به میز*
همه نگاشون افتاد به زن یونگی
زن یونگی ـ چیه؟ چتونه؟!
زن کوک ـ پیچ پیچیه
یونگی ـ*با صدای بلند*چیکار زنم دارین؟!
۸.۰k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.