مرديست چهل و پنج ساله،
مرديست چهل و پنج ساله،
آرام و موقر
نگاهش پر است از حرفهای نگفته.
از دوسال عاشقی ميگويد و يك قهر يك شبه؛
"تا يك هفته از هم بی خبر بوديم تا اينكه احساس كردم يك دنيا حرف عاشقانه در گلويم گير كرده..تلفن را برداشتم و قراری تازه گذاشتيم.
درست سر چهارراه..از دور می آمد..
خنديدم، او هم خنديد..
كه يكباره اتوبوس خط واحد ....و ديگرهمه چيز تمام."
اشك ميريزد و ادامه می دهد؛
"بيست سال است حرفها در گلويم مانده
بيست سال است از تمام اتوبوس های خط واحد متنفرم..
بيست سال....." اگر حرف عاشقانه ای در گلويتان مانده رهايش كنيد،
های خط واحد بوق نميزنند..!!
#الميرا_لايق
آرام و موقر
نگاهش پر است از حرفهای نگفته.
از دوسال عاشقی ميگويد و يك قهر يك شبه؛
"تا يك هفته از هم بی خبر بوديم تا اينكه احساس كردم يك دنيا حرف عاشقانه در گلويم گير كرده..تلفن را برداشتم و قراری تازه گذاشتيم.
درست سر چهارراه..از دور می آمد..
خنديدم، او هم خنديد..
كه يكباره اتوبوس خط واحد ....و ديگرهمه چيز تمام."
اشك ميريزد و ادامه می دهد؛
"بيست سال است حرفها در گلويم مانده
بيست سال است از تمام اتوبوس های خط واحد متنفرم..
بيست سال....." اگر حرف عاشقانه ای در گلويتان مانده رهايش كنيد،
های خط واحد بوق نميزنند..!!
#الميرا_لايق
۳.۶k
۰۴ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.