love game"part¹⁵"
love game"part¹⁵"
^......کوک^:Clara
^جونم؟^:Kook
^.....تو....عاشق شدی؟؟^:Clara
^....از نظر تو....عاشق شدم؟؟^:Kook
^....نمیدونم^:Clara
^چطوری اون کسی که عاشقش شدم نمیدونه که عاشقشم؟؟؟؟^:Kook
^کوووکک^:Clara
^جونمممم^:Kook
^تو واقعا عاشقه منی؟؟^:Clara
^نه..............من دیوونتم دختر^:Kook
^کوک^:Clara
^بلهه؟^:Kook
^ع......سبکن......چرا نگفتی جونم؟؟؟^:Clara
^عه....اشتباه شد....جونم؟^:Kook
^عشق چطوریه؟؟؟^:Clara
^همینکه وقتی بهت نگفتم جونم ناراحت شدی^:Kook
^مسخره بازی در نیار^:Clara
^جدی میگم^:Kook
^واقعا؟؟^:Clara
^چرا باید دروغ بگم؟^:Kook
^دیگه چی؟؟^:Clara
^... وقتی نزدیکش میشی یا میبینیش قلبت تند تند میزنه... به غیر از اون دیگه کسی چشمتو نمیگیره یا از نظرت اون بی نقص ترین موجود توی دنیاست^:Kook
^یعنی الان من عاشق توام؟؟^:Clara
'پسر نزدیک دختر شد و با سوالی در چشمانش زل زد'
^نیستی؟؟؟^:Kook
^الان مطمئن شدم^:Clara
^خوب شد..... بگیر بخواب خسته ای.... شبت بخیر^:Kook
^شب توهم بخیر^:Clara
'پسر برق را خاموش کرد و از اتاق خارج شد.......بعد از خروج پسر.....کلارا با خودش فکر کرد....'
-من عاشقتم جئون جونگکوک؟؟؟قرار نبود اینطوری پیش بره.....چطوریه که هربار میبینمت قلبم تندتند میزنه؟؟؟.....یا از نظرم تو بی نقص ترین موجود دنیایی؟؟؟.....راستش......هیچ جوابی ندارم به سوالات خودم بدم.......ولی میتونم بگم که....الان ببشتر از هرچیزی بهت نیاز دارم...^:Clara
^......کوک^:Clara
^جونم؟^:Kook
^.....تو....عاشق شدی؟؟^:Clara
^....از نظر تو....عاشق شدم؟؟^:Kook
^....نمیدونم^:Clara
^چطوری اون کسی که عاشقش شدم نمیدونه که عاشقشم؟؟؟؟^:Kook
^کوووکک^:Clara
^جونمممم^:Kook
^تو واقعا عاشقه منی؟؟^:Clara
^نه..............من دیوونتم دختر^:Kook
^کوک^:Clara
^بلهه؟^:Kook
^ع......سبکن......چرا نگفتی جونم؟؟؟^:Clara
^عه....اشتباه شد....جونم؟^:Kook
^عشق چطوریه؟؟؟^:Clara
^همینکه وقتی بهت نگفتم جونم ناراحت شدی^:Kook
^مسخره بازی در نیار^:Clara
^جدی میگم^:Kook
^واقعا؟؟^:Clara
^چرا باید دروغ بگم؟^:Kook
^دیگه چی؟؟^:Clara
^... وقتی نزدیکش میشی یا میبینیش قلبت تند تند میزنه... به غیر از اون دیگه کسی چشمتو نمیگیره یا از نظرت اون بی نقص ترین موجود توی دنیاست^:Kook
^یعنی الان من عاشق توام؟؟^:Clara
'پسر نزدیک دختر شد و با سوالی در چشمانش زل زد'
^نیستی؟؟؟^:Kook
^الان مطمئن شدم^:Clara
^خوب شد..... بگیر بخواب خسته ای.... شبت بخیر^:Kook
^شب توهم بخیر^:Clara
'پسر برق را خاموش کرد و از اتاق خارج شد.......بعد از خروج پسر.....کلارا با خودش فکر کرد....'
-من عاشقتم جئون جونگکوک؟؟؟قرار نبود اینطوری پیش بره.....چطوریه که هربار میبینمت قلبم تندتند میزنه؟؟؟.....یا از نظرم تو بی نقص ترین موجود دنیایی؟؟؟.....راستش......هیچ جوابی ندارم به سوالات خودم بدم.......ولی میتونم بگم که....الان ببشتر از هرچیزی بهت نیاز دارم...^:Clara
۴۶۹
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.