خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت52


هنوز به دقیقه نکشیده بود کسی با لگد به جون در افتاد... صدای عربده ی اهورا رو تشخیص دادم
_باز کن درو ببینم کی بهت اجازه داد از خونه ی من شال و کلاه کنی بری.
سحر ترسیده گفت
_باز کنم؟ برد آبرومونو...
سری به طرفین تکون دادم که لگد محکمی به در خورد و در باز شد.

چند قدم عقب رفتم. اهورا با چهره ی برزخی اومد تو و با دیدن من با خشم به سمتم حمله کرد و سیلی محکمی توی گوشم خوابوند که جیغ سحر بلند شد
با همون خشم عربده کشید
_تو غلط میکنی بی اجازه ی شوهرت نامه مینویسی میری. فکر کردی کجاست اینجا...
دستم و روی گونه‌م گذاشتم و اشکم در اومد. سحر تند پرید جلوی اهورا و گفت
_معلوم هست چیکار میکنین؟
اهورا با همون خشمش داد زد
_گه میخوره بی اجازه ی من شال و کلاه میکنه میره...چی کارشم من؟با توعم چی کارتم من؟ شوهرت نیستم؟
انقدر بی دست و پا بودم که نمیتونستم جواب بدم و سحر به جای من جواب داد
_وقتی شب و میرید پی مهمونی و تازه عروستون تنها میذارید چه توقعی دارید؟
اهورا با خشم گفت
_حرف مفت نزن بکش کنار.
زیر بازوم رو گرفت و بلندم کرد و غرید
_فکر کردی اینجا اروپاست که نامه میذاری و میری؟من هر کاریم بکنم مَردم تو حق نداری غلط زیادی کنی بپوش میریم... از این به بعد هم می تمرگی تو خونت بی اجازه ی من آبم نمیخوری.
بالاخره زبون وا کردم و گفتم
_من نمیخوام بتمرگم تو خونم و شوهرم هر شب با زنای دیگه...
سیلی دومو محکم تر خوردم




🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۲۹)

#خان_زاده #پارت53داد زد_تو غلط کردی واسه من بلبل زبونی میکن...

#خان_زاده #پارت54جوابی ندادم. نفسش و فوت کرد و گفت_نوع لباس ...

#خان_زاده #پارت51سری با تاسف تکون داد و گفت_تو هم کله‌ت باد...

#خان_زاده #پارت50آروم گفتم_اوهوم... این بار برعکس بقیه باره...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط