خان زاده پارت54
#خان_زاده #پارت54
جوابی ندادم. نفسش و فوت کرد و گفت
_نوع لباس پوشیدنت و عوض میکنی. توی خونه فقط لباس باز سکسی واسم می پوشی.. آرایشم میکنی. شبا هم بی اعتراض به هر شکلی که گفتم تمکین میکنی تا وارث ارباب به دنیا بیاد.
آروم گفتم
_بعدش طلاقم میدین؟
پوزخندی زد و گفت
_توی قوم ما طلاق دادن رسم نیست دختر خانوم. تا آخر عمرت زن منی
با صدای آرومی گفتم
_پس من هیچ بچه ای ندارم که به شما بدم.قرص ضد بارداری...
با تو دهنی محکمی خفم کرد
_جرئتش و نداری...
زهر خندی زدم که عقب عقب رفت و گفت
_به خاطر تو از کار و زندگیم افتادم. بقیه ی خورده حسابمونم شب تسویه میکنم.. آیدا خانم.
حرفش و زد و در نهایت از خونه بیرون رفت و من موندم و یه دل داغون.
* * * *
خیره به صفحه ی خاموش تلویزیون بودم. دیگه نه تلفن داشتم تا به سحر زنگ بزنم و می تونستم از خونه بیرون برم چون به نگهبان سپرده بود شش دنگ حواسش به من باشه.
صدای کلید اومد. پوزخندی زدم. یک و نیم شب آقا تشریف فرما شده.
🍁 🍁 🍁 🍁
جوابی ندادم. نفسش و فوت کرد و گفت
_نوع لباس پوشیدنت و عوض میکنی. توی خونه فقط لباس باز سکسی واسم می پوشی.. آرایشم میکنی. شبا هم بی اعتراض به هر شکلی که گفتم تمکین میکنی تا وارث ارباب به دنیا بیاد.
آروم گفتم
_بعدش طلاقم میدین؟
پوزخندی زد و گفت
_توی قوم ما طلاق دادن رسم نیست دختر خانوم. تا آخر عمرت زن منی
با صدای آرومی گفتم
_پس من هیچ بچه ای ندارم که به شما بدم.قرص ضد بارداری...
با تو دهنی محکمی خفم کرد
_جرئتش و نداری...
زهر خندی زدم که عقب عقب رفت و گفت
_به خاطر تو از کار و زندگیم افتادم. بقیه ی خورده حسابمونم شب تسویه میکنم.. آیدا خانم.
حرفش و زد و در نهایت از خونه بیرون رفت و من موندم و یه دل داغون.
* * * *
خیره به صفحه ی خاموش تلویزیون بودم. دیگه نه تلفن داشتم تا به سحر زنگ بزنم و می تونستم از خونه بیرون برم چون به نگهبان سپرده بود شش دنگ حواسش به من باشه.
صدای کلید اومد. پوزخندی زدم. یک و نیم شب آقا تشریف فرما شده.
🍁 🍁 🍁 🍁
۵.۶k
۰۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.