پارت پنجاه و هشت ....
#پارت پنجاه و هشت ....
#کارن...
این اکواریوم طوریه که اول که وارد میشی شیشه ماهی های ریز و کوچیک رو میبینی ولی وقتی که جلو تر میری شیشه ای که کدر زیر پا هستش رنگش شفاف میشه و ماهی ها هم بزرگ و بزرگ تر میشن.....
قیافه جانان وقتی زیر پاش خالی بشه واقعا دیدنیه....
همین طوری اولش خیلی اروم حرکت میکرد...
منم پشت سرش میومدم دلم میخواست عکس العمل اون رو ببینم وای همش یاد وقتی میوفتم که کارین و کامین با هم اورده بودم اینجا....کارین بعد از این که شفاف شد زیر پاش از اونجا به بعد دیگه پاش رو زمین نزاشت و همش روی کول من بود کامین هم که این قدر رنگش پریده بود که به گچ دیوار میگفت زکی چقدر پر رنگی تو...
نگاهی به کامین و عمو کردم مشغول دیدن بودن ولی از حرکات کامین معلوم بود که هنوزم میترسه...☺
نگاهم رو به سمت جانان چرجوندم که دیدم داره واسه خودش با ماهی ها شکلک بازی میکنه ادای ماهی در میورد....
به خدا این دختر چهار پنج تخته ای کم داره....
تو همین بین شیشه های زیر پاش رنگشون شفاف شد....
جانان وقتی دید جیغ کمی کشید و...
وای که این دختر هیچیش شبیه بقیه نیست...
بیا تو روخدا ....نشسته روی شیشه واسه ماهی های زیر پاش ادا در میاره...
هی خدا اخر عاقبت ما رو ختم به خیر کن با این اعجوبه....
خلاصه بعد از این که اومدیم بیرون رنگ کامین دیدن داشت...عمو کلی سر به سرش میزاشت...
جانانم دلش میخواست تیکه بندازه ولی ترس از من خدا روشکر حرفی نمیزد...
کامین به تیام زنگ زد و گفت که کجان که گفت رفتن به یکی از مرکز خرید ها ...ما هم رفتیم که بعد از اون با هم بریم رستوران...
وقتی رسیدم ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و همگی پیاده شدیم اینجا مرکز خرید خیلی خوبی بود رفتیم توی مرکز....
چشم های جانان گرد شده بودن....
خلاصه شروع کردیم بین مغازه و غرفه ها گشتن ...عمو و کامین واسه خودشون نظر راجب لباس های توی ویترین میدادن...من گفتم: ببخشید عمو من و جانان میریم این اطراف چند دست لباس واسه جانان بخریم چون لباس زیادی با خودش نیورده بود....
عمو چیزی نگفت و فقط سری تکون داد...
منو جانان هم رفتین تا واسش چند تا لباس بخریم....
وارد فرشگاهی شدیم به جانان گفتم واسه خودش چند دست لباس انتخاب کنه....
منم واسه خودم نشستم تا کارش تموم بشه بعد از چند دقیقه جانان با چند تا لباس اومد رفتیم که حساب کنم مشغول صحبت با فروشنده بودم که جانان پشت من قایم شد..و چنگی به لباسم زد....
وا این دختره چش شد..ترس تو چشماش موج میزد...
رد نگاهش رو دنبال کردم که به ...
دوستای گلم پارت بعدی ساعت یک.....
#کارن...
این اکواریوم طوریه که اول که وارد میشی شیشه ماهی های ریز و کوچیک رو میبینی ولی وقتی که جلو تر میری شیشه ای که کدر زیر پا هستش رنگش شفاف میشه و ماهی ها هم بزرگ و بزرگ تر میشن.....
قیافه جانان وقتی زیر پاش خالی بشه واقعا دیدنیه....
همین طوری اولش خیلی اروم حرکت میکرد...
منم پشت سرش میومدم دلم میخواست عکس العمل اون رو ببینم وای همش یاد وقتی میوفتم که کارین و کامین با هم اورده بودم اینجا....کارین بعد از این که شفاف شد زیر پاش از اونجا به بعد دیگه پاش رو زمین نزاشت و همش روی کول من بود کامین هم که این قدر رنگش پریده بود که به گچ دیوار میگفت زکی چقدر پر رنگی تو...
نگاهی به کامین و عمو کردم مشغول دیدن بودن ولی از حرکات کامین معلوم بود که هنوزم میترسه...☺
نگاهم رو به سمت جانان چرجوندم که دیدم داره واسه خودش با ماهی ها شکلک بازی میکنه ادای ماهی در میورد....
به خدا این دختر چهار پنج تخته ای کم داره....
تو همین بین شیشه های زیر پاش رنگشون شفاف شد....
جانان وقتی دید جیغ کمی کشید و...
وای که این دختر هیچیش شبیه بقیه نیست...
بیا تو روخدا ....نشسته روی شیشه واسه ماهی های زیر پاش ادا در میاره...
هی خدا اخر عاقبت ما رو ختم به خیر کن با این اعجوبه....
خلاصه بعد از این که اومدیم بیرون رنگ کامین دیدن داشت...عمو کلی سر به سرش میزاشت...
جانانم دلش میخواست تیکه بندازه ولی ترس از من خدا روشکر حرفی نمیزد...
کامین به تیام زنگ زد و گفت که کجان که گفت رفتن به یکی از مرکز خرید ها ...ما هم رفتیم که بعد از اون با هم بریم رستوران...
وقتی رسیدم ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و همگی پیاده شدیم اینجا مرکز خرید خیلی خوبی بود رفتیم توی مرکز....
چشم های جانان گرد شده بودن....
خلاصه شروع کردیم بین مغازه و غرفه ها گشتن ...عمو و کامین واسه خودشون نظر راجب لباس های توی ویترین میدادن...من گفتم: ببخشید عمو من و جانان میریم این اطراف چند دست لباس واسه جانان بخریم چون لباس زیادی با خودش نیورده بود....
عمو چیزی نگفت و فقط سری تکون داد...
منو جانان هم رفتین تا واسش چند تا لباس بخریم....
وارد فرشگاهی شدیم به جانان گفتم واسه خودش چند دست لباس انتخاب کنه....
منم واسه خودم نشستم تا کارش تموم بشه بعد از چند دقیقه جانان با چند تا لباس اومد رفتیم که حساب کنم مشغول صحبت با فروشنده بودم که جانان پشت من قایم شد..و چنگی به لباسم زد....
وا این دختره چش شد..ترس تو چشماش موج میزد...
رد نگاهش رو دنبال کردم که به ...
دوستای گلم پارت بعدی ساعت یک.....
۷.۷k
۲۵ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.