پارت پنجاه و هفت...
#پارت پنجاه و هفت...
#کارن....
اگه یکی از نگهبان ها میومد سر وقتش هوف.....
قطعا اگه از دست کارین و کامین دیوونه نشم از دست این جوجه رنگی دیوونه میشم....
بردمش اتاقش تو رله اصلا متوجه نشد که کولش کرد خانم راحت واسه خودش خوابیده....
با کلی دردسر خانم بالا خره بیدار شدن....
بعد از این که بهش گفتم کولش کرد مثل این که از من خجالت میکشید ..چون تا سر سفره رفتم همش سرش پایین بود و خودش رو با صبحونه خوردن مشغول میکرد...
چون هم روز تعطیل بود گفتم که بریم بیرون که همه استقبال کردن ...
اومدم برم حاضر شم که دیدم جانان یه گوشه وایساده فک کنم فک میکرد نمخوام ببرمش ...هی کور خوندی بزارمت خونه که مثل دفعه قبل خونه رو بزاری رو سرت کور خوندی ...
بهش گفتم که اونم میبریم که انگار خیلی خوشحال شد...
رفتم بالا لباس هام عوض کردم و یه لباس سفید با شلوار زرشکی پوشیدم و رفتم پایین که دیدم جانان کز کرده و اصلا از اون شوق اولش خبری نیست....این چش شد یهو...
من: چیه چرا کز کردی یهو ...
جانان: چیزه ....اوم...
من: بگو چرا من من میکنی...
جانان: خوب میشه ..میشه من نیام...
من: اون وقت واسه چی....بمونی خونه که چی دسته گلی دوباره اب بدی...کور خوندی...حرکت کن...
جانان: به خدا کاری نمیکنم...بمونم ..🙍
این یه چیزی داره ...
من: لازم نکرده حرکت کن...
جانان : خوب ارباب من بیام بین خانواده شما چه کار....بعدش...اوممم..من لباس مناسب ندارم.....
من : نمیشه خونه بمونی ....بعدم کی به تو نگاه میکنه...
خیلی ناراحت شد ...ولی ....باید به کارین بگم یه خورده لباس واسش بخره از موقعی اومده غیر لباسی که تنشه و لباسی که مال کارین حوریه بهش داده بود دیگه لباس نداشت...
همه اومده بودن پایین که کامین گفت: خوب میگم من و کارن و عمو با یه ماشین و تیام و کارین و با ماشین خودشون بیان....
من: جانان هم با ما میاد...
کارین: آ داداش میشه با ما بیاد...
من: نه کارین جانان با منه ....
دیگه کسی چیزی نگفت و همه سوار شدیم که عمو جلو نشست و کامین و جانان عقب نشستن تا این که به آکواریوم رسیدیم همش جانان در گوش کامین پچ پچ میکرد و کامین در گوش اون...دیگه اینا کفرم رو در اوردن...
با تشر اسم جانان رو صدا زدم که دیگه چیزی نگفت و اروم به بیرون خیره شد....
ای خدا چه کنم از دستش اصلا هیچی گوش نمیده...انگار نه انگار گفتم حرف نزن با کسی...معلوم نیست در گوش این کامین چی میگفت....
رسیدیم اکواریوم که همگی پیاده شدیم ....
تیام گفت من و کارین چون واسه کارین ترس خوب نیست اونا میرن این اطراف یه گشتی بزنن و کامین رفت بلیط واسمون بگیره ...
جانان که نمیدونست داخل واسه چی ترسناکه انگار استرس گرفته بود....ای الان قیافه رنگ پریدش دیدن داره.....
کامین اومد و با هم وارد شدیم ...جای خوشگلیه انواع نو ماهی بود قشنگه ولی..
ببخشید واسه بد قولی دیشب😔
#کارن....
اگه یکی از نگهبان ها میومد سر وقتش هوف.....
قطعا اگه از دست کارین و کامین دیوونه نشم از دست این جوجه رنگی دیوونه میشم....
بردمش اتاقش تو رله اصلا متوجه نشد که کولش کرد خانم راحت واسه خودش خوابیده....
با کلی دردسر خانم بالا خره بیدار شدن....
بعد از این که بهش گفتم کولش کرد مثل این که از من خجالت میکشید ..چون تا سر سفره رفتم همش سرش پایین بود و خودش رو با صبحونه خوردن مشغول میکرد...
چون هم روز تعطیل بود گفتم که بریم بیرون که همه استقبال کردن ...
اومدم برم حاضر شم که دیدم جانان یه گوشه وایساده فک کنم فک میکرد نمخوام ببرمش ...هی کور خوندی بزارمت خونه که مثل دفعه قبل خونه رو بزاری رو سرت کور خوندی ...
بهش گفتم که اونم میبریم که انگار خیلی خوشحال شد...
رفتم بالا لباس هام عوض کردم و یه لباس سفید با شلوار زرشکی پوشیدم و رفتم پایین که دیدم جانان کز کرده و اصلا از اون شوق اولش خبری نیست....این چش شد یهو...
من: چیه چرا کز کردی یهو ...
جانان: چیزه ....اوم...
من: بگو چرا من من میکنی...
جانان: خوب میشه ..میشه من نیام...
من: اون وقت واسه چی....بمونی خونه که چی دسته گلی دوباره اب بدی...کور خوندی...حرکت کن...
جانان: به خدا کاری نمیکنم...بمونم ..🙍
این یه چیزی داره ...
من: لازم نکرده حرکت کن...
جانان : خوب ارباب من بیام بین خانواده شما چه کار....بعدش...اوممم..من لباس مناسب ندارم.....
من : نمیشه خونه بمونی ....بعدم کی به تو نگاه میکنه...
خیلی ناراحت شد ...ولی ....باید به کارین بگم یه خورده لباس واسش بخره از موقعی اومده غیر لباسی که تنشه و لباسی که مال کارین حوریه بهش داده بود دیگه لباس نداشت...
همه اومده بودن پایین که کامین گفت: خوب میگم من و کارن و عمو با یه ماشین و تیام و کارین و با ماشین خودشون بیان....
من: جانان هم با ما میاد...
کارین: آ داداش میشه با ما بیاد...
من: نه کارین جانان با منه ....
دیگه کسی چیزی نگفت و همه سوار شدیم که عمو جلو نشست و کامین و جانان عقب نشستن تا این که به آکواریوم رسیدیم همش جانان در گوش کامین پچ پچ میکرد و کامین در گوش اون...دیگه اینا کفرم رو در اوردن...
با تشر اسم جانان رو صدا زدم که دیگه چیزی نگفت و اروم به بیرون خیره شد....
ای خدا چه کنم از دستش اصلا هیچی گوش نمیده...انگار نه انگار گفتم حرف نزن با کسی...معلوم نیست در گوش این کامین چی میگفت....
رسیدیم اکواریوم که همگی پیاده شدیم ....
تیام گفت من و کارین چون واسه کارین ترس خوب نیست اونا میرن این اطراف یه گشتی بزنن و کامین رفت بلیط واسمون بگیره ...
جانان که نمیدونست داخل واسه چی ترسناکه انگار استرس گرفته بود....ای الان قیافه رنگ پریدش دیدن داره.....
کامین اومد و با هم وارد شدیم ...جای خوشگلیه انواع نو ماهی بود قشنگه ولی..
ببخشید واسه بد قولی دیشب😔
۱۳.۵k
۲۴ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.