set me free

set me free

پارت دوم(اخر)



در آن چند ثانیه، همه‌چیز متوقف شد.
صداها محو شدند.
نورها خاموش شدند.
و او فقط خودش بود؛
کوچک، ترسیده، و خسته.
خیلی خسته.

آن شب، به خانه نرفت.
راه افتاد بی‌هدف، در خیابان‌هایی که کسی او را نمی‌شناخت.
کلاهش را پایین کشید.
نفس کشید.
اولین بار بود که نفس کشیدن درد نداشت.
روی پله‌ای نشست و اجازه داد اشک‌ها بیایند.
نه نمایشی،
نه زیبا،
واقعی.
با صدایی لرزان گفت:

«دیگه نمی‌تونم.»

و برای اولین بار، دنیا فرو نریخت.

رهایی، یک تصمیم ناگهانی نیست.
یک جنگ است.
روزها طول کشید تا قبول کند که حق دارد خسته باشد.
حق دارد عصبانی باشد.
حق دارد خودش را بخواهد.
زنجیرها یکی‌یکی خودشان را نشان دادند:
ترس از ناامید کردن دیگران،
وابستگی به تصویری که ساخته شده بود،
و بدترینشان:
باور اینکه بدون آن قفس، هیچ نیست.

اما او تصمیم گرفت ریسک کند.
نه برای قهرمان بودن،
برای زنده ماندن.

آخرین اجرا متفاوت بود.
نه به‌خاطر نور،
نه به‌خاطر موسیقی.
به‌خاطر نگاهش.
در آن نگاه، چیزی شکسته بود… و چیزی آزاد.
وقتی حرکت کرد، بدنش دیگر زندان نبود؛
ابزار بیان بود.
هر قدم، فریاد.
هر نفس، اعتراض.

و وقتی آخرین ضربه فرود آمد،
او نایستاد برای تشویق.
سرش را بالا گرفت،
چشم‌هایش را بست،
و در سکوت گفت:

«من خودمم.
حتی اگه بترسین.
حتی اگه نپسندین.»

بعدش؟
همه‌چیز آسان نشد.
اما واقعی شد.
روزهایی بود که شک می‌کرد.
شب‌هایی که گذشته برمی‌گشت.
اما حالا، قفل در دست خودش بود.
او هنوز می‌رقصید.
هنوز می‌درخشید.
اما نه برای قفس.
برای خودش.
و این، معنای واقعی رهایی بود.


پایان
دیدگاه ها (۱۰)

اعلان های ویس برای شماهم نمیاد یا فقط برای من اینجوریه؟

دوپارتی جیمین set me free پارت اولهیچ‌کس نفهمید اولین باری ک...

تکپارتی جیمین Like crazy شب همیشه از جایی شروع می‌شد که صداه...

پارت چهاردهم!

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۱۶نور سبز در اطر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط