the building infogyg پارت33
#the_building_infogyg #پارت33
می.هی
رسیدیم بی حال کتابمو انداختم رویی
کاناپه و نشستم روش کفشامو درآوردم
وجورابمو انداختم روش هوف
*هویی خونه خودتون که نیس!
یهو فهمیدم کجام هین بلندی کشیدم
بار وبندیلمو جمع کردم و با پاهایی
بدون جوراب بدو که میدویی رفتم تو
اتاق وسایلامو جابه جا کردم
کلاساهاشون باحال بود مخصوصا اون
استاد چشم غره رو خیلی دوسش
داشتم لباس آستین کوتاه که گشاد از
تراز خودم بود پوشیدم با شلوارک
تواین چند وقته فهمیدم با این چیزا
اصلا تحریک نمیشه چون بیشتر
خدمتکاراشون اینطوری راه میره دلم برایی خونه سرامیکی خودم.تنگ شده
بود دلم برایی زمانی که با پاهایی لخت
رویی سرامیک ها سر میخوردم تنگ
شده بود دلم برایی آدما هایی دیگه
مدرسه که معمولی بودن تنگ شده بود
به زخمم نگاه کردم چقدر جاش درد
میکرد دلم برایی پرستار مدرسه خانم
تپل هم تنگ شده بود خدایا کی
برمیگردم یعنی اشکم میریخت من
دختری بودم برعکس دوستام گریه برام
مهم نیس واسه چی برای کی میریزم
مهم اینه اگه بهش نیاز داشته باشم
بروزش میدم سرمو بالا گرفتم گریم بند
اومد بیخیال کفش پوشیدن شدم و
رفتم بیرون پام با سرامیکایی سرد برخورد کرد لبخندی زدم که یهو...
***///***///***
بک
از رویی.نفس کشیدنش میفهمیدم داره
گریه میکنه خندم میگرفت خیلی راحت
احساساتشو بروز میداد این خوبه اما
برایی اون تو این شرایط نه میخوام
کاری کنم که سخت بتونه به کسی
اطمینان کنه! دلم نمیخواد عروسکی که
اگه خاص نبود من صاحبش میشم برای
کس دیگه ای چشمک ودست تکون بده
اومد بیرون پایی سفید وخوش تراشی
داشت انگشتایی پاهاشو تکون تکون
میداد ولبخند میزد چرا لبخند میزنه
هان؟ رفتم جلوش وایستادم سرشو آورد بالا چنان جیغی کشید که منم
ترسیدم
من:ااا چته؟
می.هی:توچته این اجنه جلویی آدم
ظاهر میشی نمیگی میمیرم هان میفتم
رو دستت هان هان!!!
من:پوف حالا که چیزت نشده
می.هی:نه توروخدا بیا منو بخور چی
میگی تو
که یهودستشو گرفت دستشو نگاه کردم
یکم کبودبودازش یکم خون میچکید
من:هوش دستت چرا اینطوریه؟
می.هی:نمیدونم!آهان یادم اومد پسر!
اعصبی شدم کسی بهش دست زده بود من:پسره کدوم؟
می.هی:هیچی
دندونام بهم سابیدم
من:می.هی درست بگو چیشد!
می.هی که حسابی ترسیده بود شروع
کردبه اینکه پسرایی که گوش مالیشون
دادیم با ناخوناش دست می.هی رو
محکم فشار میداد
من:نترس خوب
می.هی:هن؟
قبل از اینکه به خودش بیاد زبونمو
کشیدم رویی زخمش دستشو کشید
عقب
من:بیا شامتو بخور اینطوری زودتر
خوب میشه تا طبیعی بخواددرمان شه
می.هی
رسیدیم بی حال کتابمو انداختم رویی
کاناپه و نشستم روش کفشامو درآوردم
وجورابمو انداختم روش هوف
*هویی خونه خودتون که نیس!
یهو فهمیدم کجام هین بلندی کشیدم
بار وبندیلمو جمع کردم و با پاهایی
بدون جوراب بدو که میدویی رفتم تو
اتاق وسایلامو جابه جا کردم
کلاساهاشون باحال بود مخصوصا اون
استاد چشم غره رو خیلی دوسش
داشتم لباس آستین کوتاه که گشاد از
تراز خودم بود پوشیدم با شلوارک
تواین چند وقته فهمیدم با این چیزا
اصلا تحریک نمیشه چون بیشتر
خدمتکاراشون اینطوری راه میره دلم برایی خونه سرامیکی خودم.تنگ شده
بود دلم برایی زمانی که با پاهایی لخت
رویی سرامیک ها سر میخوردم تنگ
شده بود دلم برایی آدما هایی دیگه
مدرسه که معمولی بودن تنگ شده بود
به زخمم نگاه کردم چقدر جاش درد
میکرد دلم برایی پرستار مدرسه خانم
تپل هم تنگ شده بود خدایا کی
برمیگردم یعنی اشکم میریخت من
دختری بودم برعکس دوستام گریه برام
مهم نیس واسه چی برای کی میریزم
مهم اینه اگه بهش نیاز داشته باشم
بروزش میدم سرمو بالا گرفتم گریم بند
اومد بیخیال کفش پوشیدن شدم و
رفتم بیرون پام با سرامیکایی سرد برخورد کرد لبخندی زدم که یهو...
***///***///***
بک
از رویی.نفس کشیدنش میفهمیدم داره
گریه میکنه خندم میگرفت خیلی راحت
احساساتشو بروز میداد این خوبه اما
برایی اون تو این شرایط نه میخوام
کاری کنم که سخت بتونه به کسی
اطمینان کنه! دلم نمیخواد عروسکی که
اگه خاص نبود من صاحبش میشم برای
کس دیگه ای چشمک ودست تکون بده
اومد بیرون پایی سفید وخوش تراشی
داشت انگشتایی پاهاشو تکون تکون
میداد ولبخند میزد چرا لبخند میزنه
هان؟ رفتم جلوش وایستادم سرشو آورد بالا چنان جیغی کشید که منم
ترسیدم
من:ااا چته؟
می.هی:توچته این اجنه جلویی آدم
ظاهر میشی نمیگی میمیرم هان میفتم
رو دستت هان هان!!!
من:پوف حالا که چیزت نشده
می.هی:نه توروخدا بیا منو بخور چی
میگی تو
که یهودستشو گرفت دستشو نگاه کردم
یکم کبودبودازش یکم خون میچکید
من:هوش دستت چرا اینطوریه؟
می.هی:نمیدونم!آهان یادم اومد پسر!
اعصبی شدم کسی بهش دست زده بود من:پسره کدوم؟
می.هی:هیچی
دندونام بهم سابیدم
من:می.هی درست بگو چیشد!
می.هی که حسابی ترسیده بود شروع
کردبه اینکه پسرایی که گوش مالیشون
دادیم با ناخوناش دست می.هی رو
محکم فشار میداد
من:نترس خوب
می.هی:هن؟
قبل از اینکه به خودش بیاد زبونمو
کشیدم رویی زخمش دستشو کشید
عقب
من:بیا شامتو بخور اینطوری زودتر
خوب میشه تا طبیعی بخواددرمان شه
۴.۸k
۲۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.