the building infogyg پارت32
#the_building_infogyg #پارت32
یونگ
هنوزم برام عجیب اونم اگه شبیه
مادربزرگش باشه باید کم کم صدایی
دردش بلند بشه به سمت اتاقش رفتم
نمیدونم بهش بگم یانه اگه بگم دیگه
برگ برنده ای دستم نیست که نگهش
دارم پیش خودم اگه نگم خوب دارم
اعذابش میدم!
به سمت اتاقش رفتم که ناله وشیونش
اومد در اتاقش بازکردم از درد به
خودش میپیچید چیکار کنم حالا پوف هان بابابزرگ گفت موقعی که اینطوری
میشد میرفت تویی آب گرم بلندش
کردم گرفتمش توبغلم
می.یونگ:خواهش میکنم نرین
من:هیه هیع
**//**//**
می.یونگ
اوف باز اون درد لعنتی اومد سراغم
رفتم پایین یونگ نبودش پس حتما
خوابیده اینا میخوابن آیا؟ تو یه کتابی
خونده بودم اینا نمیخوابن
وجدان: بله کتابت گفته بودرنگشون
این گچ دیواره کو هست؟
من:آخ اره وجدان خاک به سرراست میگی
دیدم جوابمو نمیده بهتر جونم راحت
قرص خواب آور خوردم تا بتونم کپه
مرگمو بزارم با این درد جدیدا چقدر بد دهن شدم باخودم هیع خزیدم تو تختم چشامو روهم گذاشتم دوباره همون خواب مامان وبابا بود چهارسالم بود
مامان:می.یونگ عزیزم منو بابا باید
بریم مسافرت
من:مامان نمیشه نرین
بابا:سونیا دیر شد بیا بریم
مامان:الآن نگران نباش! پول برات
میفرستم
باگریه دنبال ماشین میدویدم
من:نه خواهش میکنم نرینن
که یهو پریدم خیس خیس بودم نفس نفس میزدم
من:مرض داری مگه هان؟
یونگ:دیدم خیلی آه ناله میکنی تو
خواب گفتم صداتو خفه کنم خوب شب خوش
من:مزخرف اه اه!
رفتش بیرون واستا درد کتفم آروم تر
شدش مثل اینکه واقعا لبخندی زدم
بااینکه باقصد مردم آزاری بود ولی
کمک کرد آروم بشه به لبه وان تیکه
دادم سرمو چشامو بسته باصدایی یکی بیدار شدم
یونگ:خوب فک کنم دردت کم تر شده
بیا برو لباساتو عوض کن بیا صبحانه خمیازه کشید
من:هنننن تو خمیازه کشیدی.
یونگ:آره چطور؟
من:آخه فک میکردم شماها نمیخوابین
یونگ:میخوایی بگی به گردنبد مسیح
وسیر هم اعتقاد داری چرت نگو بیا
صبحونه بخور
لباسامو عوض کردم رفتم سر میز دیدم
لیوان قرمز رنگی رو سرکشید معلوم
نیس خون کدوم بدبختیه
یونگ:درد بین کتفت بهتر شد
شیر پرید تو گلوم ازکجا میدونست
خندید از نوع مرموز به خوردن غذاش
رسید منم موندم توخماری
یونگ
هنوزم برام عجیب اونم اگه شبیه
مادربزرگش باشه باید کم کم صدایی
دردش بلند بشه به سمت اتاقش رفتم
نمیدونم بهش بگم یانه اگه بگم دیگه
برگ برنده ای دستم نیست که نگهش
دارم پیش خودم اگه نگم خوب دارم
اعذابش میدم!
به سمت اتاقش رفتم که ناله وشیونش
اومد در اتاقش بازکردم از درد به
خودش میپیچید چیکار کنم حالا پوف هان بابابزرگ گفت موقعی که اینطوری
میشد میرفت تویی آب گرم بلندش
کردم گرفتمش توبغلم
می.یونگ:خواهش میکنم نرین
من:هیه هیع
**//**//**
می.یونگ
اوف باز اون درد لعنتی اومد سراغم
رفتم پایین یونگ نبودش پس حتما
خوابیده اینا میخوابن آیا؟ تو یه کتابی
خونده بودم اینا نمیخوابن
وجدان: بله کتابت گفته بودرنگشون
این گچ دیواره کو هست؟
من:آخ اره وجدان خاک به سرراست میگی
دیدم جوابمو نمیده بهتر جونم راحت
قرص خواب آور خوردم تا بتونم کپه
مرگمو بزارم با این درد جدیدا چقدر بد دهن شدم باخودم هیع خزیدم تو تختم چشامو روهم گذاشتم دوباره همون خواب مامان وبابا بود چهارسالم بود
مامان:می.یونگ عزیزم منو بابا باید
بریم مسافرت
من:مامان نمیشه نرین
بابا:سونیا دیر شد بیا بریم
مامان:الآن نگران نباش! پول برات
میفرستم
باگریه دنبال ماشین میدویدم
من:نه خواهش میکنم نرینن
که یهو پریدم خیس خیس بودم نفس نفس میزدم
من:مرض داری مگه هان؟
یونگ:دیدم خیلی آه ناله میکنی تو
خواب گفتم صداتو خفه کنم خوب شب خوش
من:مزخرف اه اه!
رفتش بیرون واستا درد کتفم آروم تر
شدش مثل اینکه واقعا لبخندی زدم
بااینکه باقصد مردم آزاری بود ولی
کمک کرد آروم بشه به لبه وان تیکه
دادم سرمو چشامو بسته باصدایی یکی بیدار شدم
یونگ:خوب فک کنم دردت کم تر شده
بیا برو لباساتو عوض کن بیا صبحانه خمیازه کشید
من:هنننن تو خمیازه کشیدی.
یونگ:آره چطور؟
من:آخه فک میکردم شماها نمیخوابین
یونگ:میخوایی بگی به گردنبد مسیح
وسیر هم اعتقاد داری چرت نگو بیا
صبحونه بخور
لباسامو عوض کردم رفتم سر میز دیدم
لیوان قرمز رنگی رو سرکشید معلوم
نیس خون کدوم بدبختیه
یونگ:درد بین کتفت بهتر شد
شیر پرید تو گلوم ازکجا میدونست
خندید از نوع مرموز به خوردن غذاش
رسید منم موندم توخماری
۵.۹k
۲۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.