چندپارتی از نامی
چندپارتی از نامی
درخواستی از @giligili
♡p:1♡
چند روزی بود که حالم هی بد میشد نامجون خیلی بهم اسرار میکرد که بیا بریم دکتر اما من قبول نمیکردم و میگفتم چیزی نیست ولی امروزی بدجور حالم بد شد پس تصمیم گرفتم برم دکتر
(چند مین بعد)
رسیدم بیمارستان و نوبت گرفتم بعد از چند مین صدام کردن منم پاشدم رفت تو اتاق دکتر مورده نظر
دکتر:سلام عزیزم
یونهی:سلام
دکتر:بفرما بشین
نشستم و همچی رو براش توضیح دادم
دکتر:خب من ی حدس هایی میزنم اما باید آزمایش بدی
یونهی:چه حدسی؟
دکتر:اینکه حامله باشی
یوتهی:واقعا؟(ذوق)
دکتر:البته ی حدسه
یونهی:خب کجا باید آزمایش بدم؟
دکتر:برید طبقه ی بالا اتاق...
یونهی:چشم خیلی ممنون خانم دکتر
دکتر:خواهش میکنم عزیزم وظیفه ام بود
(نیم ساعت بعد)
آزمایش دادم و گفتن که جوابش تا هفت ساعت دیگه میاد
منم تو این هفت ساعت رفتم خونه رو تمیز کردم و غذا درست کردم
و بعد پا شدم لباس پوشیدم و رفتم بیمارستان تا جواب آزمایش رو بگیرم
پرستار:خانم کیم
یونهی:بله خودمم
پرستار:جواب آزمایش شما مثبت بود
با ذوق و خوشحالی برگه ی آزمایش رو از پرستار گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم
(چند مین بعد)
رسیدم خونه و شروع کردم به تزئین کردن خونه و...
بعد چند ساعت تموم شد زنگ زدم به نامجون
(مکالمه)
یونهی:سلام عشقم
نامی:سلام جانم کاری داشتی؟
یونهی:امشب پیش دوستم میمونم خونه نیستم
نامی:باشه مراقب خودت باش
یونهی:باشه بای
نامی:بای
(پایان مکالمه)
گوشی رو قطع کردم ایول قراره ی سوپرایز عالی بشه بعد چند مین صدای کیلید اومد زود پشت مبل قایم شدم
یونهی:سوپرای...
با چیزی که دیدم انگار ی لحظه قلبم وایساد نامجون داشت ی دختر رو میبوسید با صدای من خشکشون زد و دختره فرار کرد
نامی:یونهی بزار برات توضیح بدم...
یونهی:چیرو میخوای توضیح بدی هااا تو ی عوضی چی رو میخوای توضیح بدی
زود رفتم بالا و ساکم رو جم کردم و رفتم پایین
نامی:یونهی لطفا...
یونهی:مبادا دنبالم بیای آقای کیم فردا هم برگه ی طلاق رو برات میفرستم
بهد از در زدم بیرون صدای گریه هاش رو میشنیدم واقعا آزارم میداد اما تقصیر خودشه به سمت خونه ی نورا(دوست صمیمی یونهی)رفتم و وقتی رسیدم در زدم نورا در رو باز کرد و وقتی سر و وضعم رو دید نگران شد
نورا:چی شده دختر بیا تو ببینم
رفتیم تو و نشستیم کل جریان رو برای نورا تعریف کردم
نورا:عوضی
یونهی:میشه امشب اینجا بمونم
نورا:دیوونه شدی تو تا هروقت بخوای میتونی اینجا بمونی
ندا.ت:مرسی که هستی
بعد همو بغل کردیم
نورا:خب بیا برای این که جو عوض شه یکم فیلم ببینیم
باشه ای گفتم و نشستیم فیلم دیدن
(هفته ی بعد)
نامجون برگه طلاق رو امضا نکرد و امروز هم باید میرفتیم دادگاه اما نامجون نیومده بود یکم ترسیدم نکنه بلایی سر خودش آورده باشه...
درخواستی از @giligili
♡p:1♡
چند روزی بود که حالم هی بد میشد نامجون خیلی بهم اسرار میکرد که بیا بریم دکتر اما من قبول نمیکردم و میگفتم چیزی نیست ولی امروزی بدجور حالم بد شد پس تصمیم گرفتم برم دکتر
(چند مین بعد)
رسیدم بیمارستان و نوبت گرفتم بعد از چند مین صدام کردن منم پاشدم رفت تو اتاق دکتر مورده نظر
دکتر:سلام عزیزم
یونهی:سلام
دکتر:بفرما بشین
نشستم و همچی رو براش توضیح دادم
دکتر:خب من ی حدس هایی میزنم اما باید آزمایش بدی
یونهی:چه حدسی؟
دکتر:اینکه حامله باشی
یوتهی:واقعا؟(ذوق)
دکتر:البته ی حدسه
یونهی:خب کجا باید آزمایش بدم؟
دکتر:برید طبقه ی بالا اتاق...
یونهی:چشم خیلی ممنون خانم دکتر
دکتر:خواهش میکنم عزیزم وظیفه ام بود
(نیم ساعت بعد)
آزمایش دادم و گفتن که جوابش تا هفت ساعت دیگه میاد
منم تو این هفت ساعت رفتم خونه رو تمیز کردم و غذا درست کردم
و بعد پا شدم لباس پوشیدم و رفتم بیمارستان تا جواب آزمایش رو بگیرم
پرستار:خانم کیم
یونهی:بله خودمم
پرستار:جواب آزمایش شما مثبت بود
با ذوق و خوشحالی برگه ی آزمایش رو از پرستار گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم
(چند مین بعد)
رسیدم خونه و شروع کردم به تزئین کردن خونه و...
بعد چند ساعت تموم شد زنگ زدم به نامجون
(مکالمه)
یونهی:سلام عشقم
نامی:سلام جانم کاری داشتی؟
یونهی:امشب پیش دوستم میمونم خونه نیستم
نامی:باشه مراقب خودت باش
یونهی:باشه بای
نامی:بای
(پایان مکالمه)
گوشی رو قطع کردم ایول قراره ی سوپرایز عالی بشه بعد چند مین صدای کیلید اومد زود پشت مبل قایم شدم
یونهی:سوپرای...
با چیزی که دیدم انگار ی لحظه قلبم وایساد نامجون داشت ی دختر رو میبوسید با صدای من خشکشون زد و دختره فرار کرد
نامی:یونهی بزار برات توضیح بدم...
یونهی:چیرو میخوای توضیح بدی هااا تو ی عوضی چی رو میخوای توضیح بدی
زود رفتم بالا و ساکم رو جم کردم و رفتم پایین
نامی:یونهی لطفا...
یونهی:مبادا دنبالم بیای آقای کیم فردا هم برگه ی طلاق رو برات میفرستم
بهد از در زدم بیرون صدای گریه هاش رو میشنیدم واقعا آزارم میداد اما تقصیر خودشه به سمت خونه ی نورا(دوست صمیمی یونهی)رفتم و وقتی رسیدم در زدم نورا در رو باز کرد و وقتی سر و وضعم رو دید نگران شد
نورا:چی شده دختر بیا تو ببینم
رفتیم تو و نشستیم کل جریان رو برای نورا تعریف کردم
نورا:عوضی
یونهی:میشه امشب اینجا بمونم
نورا:دیوونه شدی تو تا هروقت بخوای میتونی اینجا بمونی
ندا.ت:مرسی که هستی
بعد همو بغل کردیم
نورا:خب بیا برای این که جو عوض شه یکم فیلم ببینیم
باشه ای گفتم و نشستیم فیلم دیدن
(هفته ی بعد)
نامجون برگه طلاق رو امضا نکرد و امروز هم باید میرفتیم دادگاه اما نامجون نیومده بود یکم ترسیدم نکنه بلایی سر خودش آورده باشه...
۱۲.۱k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.