پادشاه(پارت۸)
پادشاه(پارت۸)
داشتم بهش یاد میدادم که یهو پاش پیچ خورد افتاد بغلم ی دقیقه بهم نگاه کردیم بعد جدا شدیم که نگاهم افتاد به بیرون حیاط که شاه داشت مارو نگا میکرد
شین وو:برو اونور*اروم*
میهو:چیشده*اروم*
شین وو:شاه وایساده اونور*اروم*
میهو:خب بعد این که دستم رو گذاشتم اینجا چیکار کنم*بلند *
شین وو: بعد باید ضربه بزنی به این طرف*بلند*
میهو:باشه
شین وو: رفت
میهو:عه خدارو شکر
ته ویو:
داشتم توقصر قدم میزدم که دیدم میهو بغل شین وو افتاده یعنی میخوان اون حرکت رو بزنن
نه نه اصلا به من چه ولی فک کنم دارن انجامش میدن اصلا ولش کن به من چه
میهو ویو :
نمیخوام شین وو بفهمه که عروسی که هفت سال پیش گمش کرد من بود
فلش بک به هفت سال پیش:
خواجه :خب علی حضرت ما سنگ هارو آوردیم دارم راه میافتیم سمت قصر خانمتون
شین وو : صب کنید منم میام ولی این طوری نه بزارید مثل شما لباس بپوشم که
من رو نشناسن
*رسیدن به قصر*
داشتم بهش یاد میدادم که یهو پاش پیچ خورد افتاد بغلم ی دقیقه بهم نگاه کردیم بعد جدا شدیم که نگاهم افتاد به بیرون حیاط که شاه داشت مارو نگا میکرد
شین وو:برو اونور*اروم*
میهو:چیشده*اروم*
شین وو:شاه وایساده اونور*اروم*
میهو:خب بعد این که دستم رو گذاشتم اینجا چیکار کنم*بلند *
شین وو: بعد باید ضربه بزنی به این طرف*بلند*
میهو:باشه
شین وو: رفت
میهو:عه خدارو شکر
ته ویو:
داشتم توقصر قدم میزدم که دیدم میهو بغل شین وو افتاده یعنی میخوان اون حرکت رو بزنن
نه نه اصلا به من چه ولی فک کنم دارن انجامش میدن اصلا ولش کن به من چه
میهو ویو :
نمیخوام شین وو بفهمه که عروسی که هفت سال پیش گمش کرد من بود
فلش بک به هفت سال پیش:
خواجه :خب علی حضرت ما سنگ هارو آوردیم دارم راه میافتیم سمت قصر خانمتون
شین وو : صب کنید منم میام ولی این طوری نه بزارید مثل شما لباس بپوشم که
من رو نشناسن
*رسیدن به قصر*
۶.۱k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.