ادامه پصت قبلی
ادامه پصت قبلی
انگار دیوونه شده باشه به جنا فحش و بدوبیراه گفت! حدود دو سه دقیقه انواع اقسام فوشها! میگفت اگه اینجا جن داره من فلانش میکنمو بدترو بدتر! منم که خندم گرفنه بود گفتم داداش با این چیزا شوخی نکن این بیشتر لج کرد همینجوری گفت ! بعد من که تکیه داده بودم به دیوار کنار من رو دیوار لباسامو کلاهمو گذاشته بودم یهو کلاهم رو هوا حرکت کرد واستاد بعد کوبیده شد رو پای من انگار با حلبی زدن رو پام! دوتامونم کوپ کرده بودیم منم که از شدت استرس خندم میگیره میخندیدم عادتمه از رو ترسو استرس و هیجان خندم میگیره شدید' دست خودمم نیست😃 حالا من دارم میخندم😆 این رفیقم میگه غلط کردم خدا ببخشیدو بسم الله آیه و از این چیزا! دوتامونم تا صبح از ترسمون نتونستیم بخوابیم! منم که فقط میخندیدم! اقا صبحش من رفتم نونوایی یه خانومه بهم اینجوری کرد گفت پسرم نمیترسین که تو اون خونه؟؟ من دوقروونیم تازه افتاد گفتم مگه چشه اونجا منو پیچوند مستقیم رفتم بنگاه! گفتم جریان این خونه چیه؟؟ بنگاهیه گفت بابا الکی میگن خرافاتین اینا معلما هم از اون خونه فرار کردن الکی میگن جن داره اما باور نکنین! من گفتم بابا چرا از اول نگفتی به ما 😡 اینا پدر مارو دراوردن! خلاصه دعوام گرفت و این بنگاهیه گفت براتون یه خونه دیگه میگیرم پول ندین به کسیم نگین چون قیمت خونه میاد پایین! ماهم که ده پنوزده روز کارمون مونده بود دیگه تصمیم گرفتیم همونجا بمونیم! خلاصه ما با اینا کاری نداشتیم ایناهم باما کاری نداشتن! حضورشونو میدونستیم صداشونو میشنیدیم اما ازارمون نمیدادن! ببخشید داستانم طولانی شد! این اولین اتفاقی بود که من به اینجور چیزا اعتقاد پیدا کردم بعد اون جریانهای ترسناکتری سرم اومده! اما باید قبلش اجازه بگیرم تعریف کنم!
🔞 🔞 🔞
انگار دیوونه شده باشه به جنا فحش و بدوبیراه گفت! حدود دو سه دقیقه انواع اقسام فوشها! میگفت اگه اینجا جن داره من فلانش میکنمو بدترو بدتر! منم که خندم گرفنه بود گفتم داداش با این چیزا شوخی نکن این بیشتر لج کرد همینجوری گفت ! بعد من که تکیه داده بودم به دیوار کنار من رو دیوار لباسامو کلاهمو گذاشته بودم یهو کلاهم رو هوا حرکت کرد واستاد بعد کوبیده شد رو پای من انگار با حلبی زدن رو پام! دوتامونم کوپ کرده بودیم منم که از شدت استرس خندم میگیره میخندیدم عادتمه از رو ترسو استرس و هیجان خندم میگیره شدید' دست خودمم نیست😃 حالا من دارم میخندم😆 این رفیقم میگه غلط کردم خدا ببخشیدو بسم الله آیه و از این چیزا! دوتامونم تا صبح از ترسمون نتونستیم بخوابیم! منم که فقط میخندیدم! اقا صبحش من رفتم نونوایی یه خانومه بهم اینجوری کرد گفت پسرم نمیترسین که تو اون خونه؟؟ من دوقروونیم تازه افتاد گفتم مگه چشه اونجا منو پیچوند مستقیم رفتم بنگاه! گفتم جریان این خونه چیه؟؟ بنگاهیه گفت بابا الکی میگن خرافاتین اینا معلما هم از اون خونه فرار کردن الکی میگن جن داره اما باور نکنین! من گفتم بابا چرا از اول نگفتی به ما 😡 اینا پدر مارو دراوردن! خلاصه دعوام گرفت و این بنگاهیه گفت براتون یه خونه دیگه میگیرم پول ندین به کسیم نگین چون قیمت خونه میاد پایین! ماهم که ده پنوزده روز کارمون مونده بود دیگه تصمیم گرفتیم همونجا بمونیم! خلاصه ما با اینا کاری نداشتیم ایناهم باما کاری نداشتن! حضورشونو میدونستیم صداشونو میشنیدیم اما ازارمون نمیدادن! ببخشید داستانم طولانی شد! این اولین اتفاقی بود که من به اینجور چیزا اعتقاد پیدا کردم بعد اون جریانهای ترسناکتری سرم اومده! اما باید قبلش اجازه بگیرم تعریف کنم!
🔞 🔞 🔞
۲.۷k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.