پارت ۶۳ رمان سفر عشق
#پارت_۶۳ #رمان_سفر_عشق
صبح بلند شدم و مانتو طوسی و جین یخی و شال طوسیمو پوشیدم
رسام هنوز خاب بود
رفتم اتاق رسا اونم خاب بود
رفتم سمت میز آرایشش و آرایش همیشگی مو انجام دادم و رژ صورتی کمرنگ زدم
رفتم اتاق رسام
نشستم کنارش
با دستم سینه عضله ایش رو نوازش کردم گونه هاشو
با دستش دستمو گرفت و برد سمت لبش کف دستمو بوسید
رسام:جوجه ام سحرخیز شده
خم شدم و گونشو بوسیدم
من:بودم حاج آقا
چشاشو باز کرد و با تعجب گفت:چرا حاضر شدی
من:واااا رسام
رسام:جان
من:امروز میخایم بریم خرید ها
رسام:عه
من:بله
رسام:نیم ساعت بخابم بعدش میریم
به زور بلندش کردم
من:برو دوش بگیر
رسام:الین خانوم از خاب بیدارم کردی الانم زور میگی؟
من:حرف نباشه برو حموم
با غرغر رفت حموم منم کیف و گوشیمو برداشتم و رفتم پایین
همه پایین بودن و داشتن صبحانه مبخوردن
من:سلام صبح بخیر
همه با لبخند جواب دادن
نشستم و فقط یه آب پرتقال خوردم
رسام اومد داخل آشپزخونه جین یخی و تیشرت طوسی پوشیده بود
به همه سلام کرد و نشست کنارم
رسا:کجا میرین باز ست کردین
من:خرید
رهام:هفته دیگه عروسیه
مامان:منم باید با الهه(مامانم) برم واسه خونه
بابا:منم که با افشین خان(بابام) تدارکات هستیم
خندیدیم
رسا:داداش قیافت چرا اینجوریه؟
رسام:یه جوجه منو از خاب بیدار کرد و بهم زور گفت
و با چشم به من اشاره کرد
بلند شدم و گونشو بوسیدم
من:غر نزن حاج آقا
رهام زد زیر خنده و مابینش به رسام اشاره کرد:رسام؟ حاج آقا؟
خندش بلند تر شد
رسام:کوفت
رفتم بالا و یه کت یخی واسه رسام برداشتم
برگشتم پایین همه تو حال بودن
رفتم سمت رسام
من:بپوش بریم
رسام:الین گرمه کت چرا
اخم کردم:اون بازوهای عضله ای رو واسه عمه من بیرون گذاشتی؟ بپوش دخترا میبینن
رسام:جوون غیرت جوجه ام
من:بپوش حرف نباشه
رسام برگشت سمت مامان:عه مامان نگا عروست به پسرت زور میگه
همه به رسام که داشت غر میزد خندیدن
رفتم پشتش و کتشو پوشوندم
دستشو گرفتم و کشیدم
من:بدو بیا بریم
رسام:بریم بریم
خدافظی کردیم و رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم
رسام:اولیاحضرت کجا برم؟
من:یه پاساژ عالی
رسام:چشم
من:بی بلا...
رفتیم پاساژ و کلی لباس بیرون و مهمونی و خونه که باهم ست هستن گرفتیم
کیف و کفش..ساعت..جواهرات..کروات و گیره سر آستین واسه رسام..وسایل آرایش
یه عالمه خرید کردیم همه لباس ها کفش ها ساعت ها همه چی مونو ست گرفتیم
البته رسام خان لباس خاب و لباس زیر هم گرفتن در همه رنگ و طرح
منم که سرخ و سفید میشدم میخندید
بعد از خرید رفتیم خونه ما وسایلامو گذاشتم تو اتاق تا مامانم و مامان رسام ببرن خونمون
با خستگی لباس عوض کردم و تاپ و شورتک پوشیدم رفتم پایین
رسام رو مبل نشسته بود
رفتم کنارش نشستم منو کشید بغلش
سر رو بازوهاش گذاشتم و چشام بستم
صبح بلند شدم و مانتو طوسی و جین یخی و شال طوسیمو پوشیدم
رسام هنوز خاب بود
رفتم اتاق رسا اونم خاب بود
رفتم سمت میز آرایشش و آرایش همیشگی مو انجام دادم و رژ صورتی کمرنگ زدم
رفتم اتاق رسام
نشستم کنارش
با دستم سینه عضله ایش رو نوازش کردم گونه هاشو
با دستش دستمو گرفت و برد سمت لبش کف دستمو بوسید
رسام:جوجه ام سحرخیز شده
خم شدم و گونشو بوسیدم
من:بودم حاج آقا
چشاشو باز کرد و با تعجب گفت:چرا حاضر شدی
من:واااا رسام
رسام:جان
من:امروز میخایم بریم خرید ها
رسام:عه
من:بله
رسام:نیم ساعت بخابم بعدش میریم
به زور بلندش کردم
من:برو دوش بگیر
رسام:الین خانوم از خاب بیدارم کردی الانم زور میگی؟
من:حرف نباشه برو حموم
با غرغر رفت حموم منم کیف و گوشیمو برداشتم و رفتم پایین
همه پایین بودن و داشتن صبحانه مبخوردن
من:سلام صبح بخیر
همه با لبخند جواب دادن
نشستم و فقط یه آب پرتقال خوردم
رسام اومد داخل آشپزخونه جین یخی و تیشرت طوسی پوشیده بود
به همه سلام کرد و نشست کنارم
رسا:کجا میرین باز ست کردین
من:خرید
رهام:هفته دیگه عروسیه
مامان:منم باید با الهه(مامانم) برم واسه خونه
بابا:منم که با افشین خان(بابام) تدارکات هستیم
خندیدیم
رسا:داداش قیافت چرا اینجوریه؟
رسام:یه جوجه منو از خاب بیدار کرد و بهم زور گفت
و با چشم به من اشاره کرد
بلند شدم و گونشو بوسیدم
من:غر نزن حاج آقا
رهام زد زیر خنده و مابینش به رسام اشاره کرد:رسام؟ حاج آقا؟
خندش بلند تر شد
رسام:کوفت
رفتم بالا و یه کت یخی واسه رسام برداشتم
برگشتم پایین همه تو حال بودن
رفتم سمت رسام
من:بپوش بریم
رسام:الین گرمه کت چرا
اخم کردم:اون بازوهای عضله ای رو واسه عمه من بیرون گذاشتی؟ بپوش دخترا میبینن
رسام:جوون غیرت جوجه ام
من:بپوش حرف نباشه
رسام برگشت سمت مامان:عه مامان نگا عروست به پسرت زور میگه
همه به رسام که داشت غر میزد خندیدن
رفتم پشتش و کتشو پوشوندم
دستشو گرفتم و کشیدم
من:بدو بیا بریم
رسام:بریم بریم
خدافظی کردیم و رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم
رسام:اولیاحضرت کجا برم؟
من:یه پاساژ عالی
رسام:چشم
من:بی بلا...
رفتیم پاساژ و کلی لباس بیرون و مهمونی و خونه که باهم ست هستن گرفتیم
کیف و کفش..ساعت..جواهرات..کروات و گیره سر آستین واسه رسام..وسایل آرایش
یه عالمه خرید کردیم همه لباس ها کفش ها ساعت ها همه چی مونو ست گرفتیم
البته رسام خان لباس خاب و لباس زیر هم گرفتن در همه رنگ و طرح
منم که سرخ و سفید میشدم میخندید
بعد از خرید رفتیم خونه ما وسایلامو گذاشتم تو اتاق تا مامانم و مامان رسام ببرن خونمون
با خستگی لباس عوض کردم و تاپ و شورتک پوشیدم رفتم پایین
رسام رو مبل نشسته بود
رفتم کنارش نشستم منو کشید بغلش
سر رو بازوهاش گذاشتم و چشام بستم
۳.۶k
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.