پارت ۶۴ رمان سفر عشق
#پارت_۶۴ #رمان_سفر_عشق
ایلیا:به به خاهر خانوم و دوماد صفا آوردین تو آسمونا دنبالتون بودیم اینجا پیداتون کردیم
چشامو باز کردم و گفتم:سلام داداش
ایلیا اخم کرد و گفت:قبلا میپریدی بغلم حالا فقط یه سلام
آریا از آشپزخونه اومد بیرون یه موز دستش بود
آریا:اینارو شوهرش یادش داده
رسام خندید و گفت:این وصله ها به من نمیچسبه
ایلیا:یکیش کنارته و چسبیده بهت
ریام:این خانوم عشقه
آریا:این حرفارو جلو من نگو رگ غیرتم باد میکنه اون موقه اس که برادر زنی و دومادی رو میزارم کنار و میزنمت
من:عه مگه من میزارم
آریا:دستت درد نکنه خاهر خانوم
پشت چشمی نازک کردم:خاهش میشه داداش
مامان بابا هم اومدن و در کنار هم شام خوردیم مامان گفت خریدارو انجام دادن و قراره فردا با چنتا از دوستاش که کارشون دکور خونس برن جهیزیه رو بچینن با رسام رفتیم اتاق من رسام سرش رو پام بود و چشاشو بسته بود
گوشیش زنگ خورد که گفت:جواب بده الین من خستم
گوشیشو از کنارم برداشتم رسا بود
من:بله
رسا:داداش این رهام بیشور رو نگا بهش میگم منو ببر خرید میگه کی به تو نگا میکنه تو عروسی که لباس میخای و آرا ویرا بهش میگم من خاهر دومادم تک خاهرشم انگار نه انگار نمیفهمه اصلا
من:تموم شد؟
رسا:اوااا از صبح من داشتم با تو حرف میزدم؟
من:بله
رسا:چرا نگفتی
من:گذاشتی اصلا از وقتی جواب دادم یه بند حرف زدی نفست نگرفت
رسا:خب این رهام دیوونم کرده
از اونور صدای رهام اومد:دیوونه بودی گردن من ننداز
رسا جیغ کشید و گفت:رهام بابا بیاد بهش میگم
من:هووی رسا شوهرم خابه جیغ نکش
دستم که توی دست رسام بود رسام برد سمت لبش و بوسید
رسا:اوهو نه بابا قبل اینکه شوهرت بشه داداش من بود و هست
من:حرف نزن
رسا:از الان داری عروس بازی در میاریا
من:چه کنم دیگه
رسا:اینارو ول کن الین من حالا واسه لباس چیکار کنم
من:فردا من و رسام میرسونه مزون تو هم بیا
رسا:قربون زن داداش خوشگلم
من:حالا برو رهام رو بکش
رسا:عه راس میگیا
من:کاری نداری؟
رسا:داداشمو ببوس
من:چشم
رسا:خدافظ زنداداش
من:خدافظ خاهر شوهر
گوشی رو قطع کردم و گذاشتم رو میز
رسام:الان خونمون جنگه
خندیدم...صورتشو نوازش کردم و گفتم:رسام پاشو لباستو عوض کن بعد بخاب
رسام:حال ندارم خودت در بیار
سر تکون دادمو و تیشرتشو در آوردم گذاشتم رو تاج تخت دست بردم سمت کمربند شلوارش
رسام:ای شیطون چیکار با کمربند شلوارم داری؟
من:خودت گفتی لباسمو در بیار دیگه
رسام:شیطون خانوم شب عروسیم اینجوری کمربندمو باز میکنی
من:عههههه اصلا خودت در بیار
بلند شدم که سرش از رو پام برداشته شد و افتاد رو بالش
بلند خندید به حرص خوردنم رفتم سرویس و آرایسمو پاک کردم
لباساشو عوض کرده بود و رو تخت دراز شده بود رفتم رو تخت و دور ازش خابیدم
از پشت بغلم کرد
ایلیا:به به خاهر خانوم و دوماد صفا آوردین تو آسمونا دنبالتون بودیم اینجا پیداتون کردیم
چشامو باز کردم و گفتم:سلام داداش
ایلیا اخم کرد و گفت:قبلا میپریدی بغلم حالا فقط یه سلام
آریا از آشپزخونه اومد بیرون یه موز دستش بود
آریا:اینارو شوهرش یادش داده
رسام خندید و گفت:این وصله ها به من نمیچسبه
ایلیا:یکیش کنارته و چسبیده بهت
ریام:این خانوم عشقه
آریا:این حرفارو جلو من نگو رگ غیرتم باد میکنه اون موقه اس که برادر زنی و دومادی رو میزارم کنار و میزنمت
من:عه مگه من میزارم
آریا:دستت درد نکنه خاهر خانوم
پشت چشمی نازک کردم:خاهش میشه داداش
مامان بابا هم اومدن و در کنار هم شام خوردیم مامان گفت خریدارو انجام دادن و قراره فردا با چنتا از دوستاش که کارشون دکور خونس برن جهیزیه رو بچینن با رسام رفتیم اتاق من رسام سرش رو پام بود و چشاشو بسته بود
گوشیش زنگ خورد که گفت:جواب بده الین من خستم
گوشیشو از کنارم برداشتم رسا بود
من:بله
رسا:داداش این رهام بیشور رو نگا بهش میگم منو ببر خرید میگه کی به تو نگا میکنه تو عروسی که لباس میخای و آرا ویرا بهش میگم من خاهر دومادم تک خاهرشم انگار نه انگار نمیفهمه اصلا
من:تموم شد؟
رسا:اوااا از صبح من داشتم با تو حرف میزدم؟
من:بله
رسا:چرا نگفتی
من:گذاشتی اصلا از وقتی جواب دادم یه بند حرف زدی نفست نگرفت
رسا:خب این رهام دیوونم کرده
از اونور صدای رهام اومد:دیوونه بودی گردن من ننداز
رسا جیغ کشید و گفت:رهام بابا بیاد بهش میگم
من:هووی رسا شوهرم خابه جیغ نکش
دستم که توی دست رسام بود رسام برد سمت لبش و بوسید
رسا:اوهو نه بابا قبل اینکه شوهرت بشه داداش من بود و هست
من:حرف نزن
رسا:از الان داری عروس بازی در میاریا
من:چه کنم دیگه
رسا:اینارو ول کن الین من حالا واسه لباس چیکار کنم
من:فردا من و رسام میرسونه مزون تو هم بیا
رسا:قربون زن داداش خوشگلم
من:حالا برو رهام رو بکش
رسا:عه راس میگیا
من:کاری نداری؟
رسا:داداشمو ببوس
من:چشم
رسا:خدافظ زنداداش
من:خدافظ خاهر شوهر
گوشی رو قطع کردم و گذاشتم رو میز
رسام:الان خونمون جنگه
خندیدم...صورتشو نوازش کردم و گفتم:رسام پاشو لباستو عوض کن بعد بخاب
رسام:حال ندارم خودت در بیار
سر تکون دادمو و تیشرتشو در آوردم گذاشتم رو تاج تخت دست بردم سمت کمربند شلوارش
رسام:ای شیطون چیکار با کمربند شلوارم داری؟
من:خودت گفتی لباسمو در بیار دیگه
رسام:شیطون خانوم شب عروسیم اینجوری کمربندمو باز میکنی
من:عههههه اصلا خودت در بیار
بلند شدم که سرش از رو پام برداشته شد و افتاد رو بالش
بلند خندید به حرص خوردنم رفتم سرویس و آرایسمو پاک کردم
لباساشو عوض کرده بود و رو تخت دراز شده بود رفتم رو تخت و دور ازش خابیدم
از پشت بغلم کرد
۱۱.۵k
۱۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.