🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۱۶ حالا من چجوری این دختره ای
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۱۶ #حالا من چجوری این دختره ای شل مغزو وابسته ای خودم کنم...یه دقیقه میگه عمو یه دقیقه میشم باباش دفعه ای بد حتما میشم مامانش...کمی فکر کردم..چیزی تو ذهنم جرقه زد بشکنی زدم ..-آره خودشه..حس کردم یه دستی رفت تو جیب شلوارم آروم چشممو از دست گرفتم تارسیدم به اون مرده..
-چیهعین بزغاله نگاه میکنی. آدامس نداری ؟؟
-نه
-بدبخت یه آدامس تو جیبش نداره.منو به طرفی هل داد نزدیک بود بخورم زمین ولی تعادلمو حفظ کردم.همینطورشروع کرد باخودش حرف زدن واز من فاصله گرفت ..صدای خنده از پشت سرم شنیدم سریع پشتمو نگاه کردم نیلوفرو صبا جعفری بودن.
نیلوفر بادیدن نگاه من سریع خندشو خورد..ولی خانم جعفری هنوز میخندید بین خنده اش گفت:
-اینقدر مردنیه که بایه هل کوچیک میخواست نقش زمین بش..باویشگون قایمکی نیلوفر که از چشم من دور نموند حرفشو خورد وبااخم به نیلوفر نگاه کرد ..لبخندی زدم وازشون فاصله گرفتم...
-مامان بزرگ..شاخ شمشادت امد نمیایی استقبالش؟؟
مامان بزرگو بابارو ازاتاق بیرون امدن بالبخندصورت هردوتاروبوسیدم.
-سلام برشگفتیهای زندگی من .
باباخندیدوگفت؛
-خسته نباشی کابوس زندگی ما کاروکاسبی چطوره؟؟
-واا بابا داشتیم .کاروکاسبی بگی نگی میگذره خوبه
نویسنده:S
-چیهعین بزغاله نگاه میکنی. آدامس نداری ؟؟
-نه
-بدبخت یه آدامس تو جیبش نداره.منو به طرفی هل داد نزدیک بود بخورم زمین ولی تعادلمو حفظ کردم.همینطورشروع کرد باخودش حرف زدن واز من فاصله گرفت ..صدای خنده از پشت سرم شنیدم سریع پشتمو نگاه کردم نیلوفرو صبا جعفری بودن.
نیلوفر بادیدن نگاه من سریع خندشو خورد..ولی خانم جعفری هنوز میخندید بین خنده اش گفت:
-اینقدر مردنیه که بایه هل کوچیک میخواست نقش زمین بش..باویشگون قایمکی نیلوفر که از چشم من دور نموند حرفشو خورد وبااخم به نیلوفر نگاه کرد ..لبخندی زدم وازشون فاصله گرفتم...
-مامان بزرگ..شاخ شمشادت امد نمیایی استقبالش؟؟
مامان بزرگو بابارو ازاتاق بیرون امدن بالبخندصورت هردوتاروبوسیدم.
-سلام برشگفتیهای زندگی من .
باباخندیدوگفت؛
-خسته نباشی کابوس زندگی ما کاروکاسبی چطوره؟؟
-واا بابا داشتیم .کاروکاسبی بگی نگی میگذره خوبه
نویسنده:S
۲.۲k
۱۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.