🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۱۵ -آقای جهانبخش معلوم هست شم
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۱۵ #-آقای جهانبخش معلوم هست شما دارین چیکار میکنین..
-مگه من چیکار کردم؟؟
-چیکار کردین ..بجای اینکه یه کاری کنی این دختره خوب بشه. کاری میکنین بدتر بشه ..یعنی چی که بهش گفتین اسمش خنگه...
-دست رویارو گرفتم وحق به جانب به دختره توپیدم...
-من خودم کارخودمو بلدم شمانمیخواد به من درس بدین..بارویا از راه پله پایین رفتیم با حرص دستشو میفشردم..بیچاره نزدیک بود استخون دستش بشکنه..داخل حیاط که شدیم دستشو آزاد کردم..دهنمو باز کردم چیزی بارش کنم..ولی منصرف شدم اشک کل صورتشو خیس کرده بود....نفس عمیقی کشیدم ولبخند زدم..
-معذرت میخوام یکم تند رفتم..رویا اشکاشو پاک کردولبخند زد..منم با لبخندنگاهش کردم ..شالشو تودهنش کرد.چشمم به دستش افتاد قرمزشده بود ..شالو از دهنش بیرون آوردم..
-مگه نگفتم دیگه شال نکن تو دهنت..
-باشه بابایی...
-😳 بابایی
-آره توبابای منی..مگه نیستی شروع کرد به مشت زدن به سینه ام دیدم اگه جلوشو نگیرم میت میشم سریع گفتم:
-بله که من باباتم😒 😊 الهی دور دخترم نگردم...چندتاپرستارکه اونجابودن شنیدنو ویزریزمیخندیدن.هه هه
-خانم رضایی اون به من میگه بابا اصلا چراخانواده اش نمیان بهش سر بزنن؟؟
-رویا وقتی خیلی کوچیک بوده مادرش بیمارمیشه فوت میکنه..باباش روی پرقو بزرگش کرده خیلی وابسته ای باباش بود خیلی زیاد اما باشنیدن خبرتصادف وبعدش فوت پدرش اینطوری میشه باهر محبتی که از تو میبینه فکر میکنه باباشی..
-یعنی الان هیچکس رو نداره؟؟
-یه زن عمو پسر عمو داره مامان بزرگ وپدربزرگ مادریشم شهرستانن دیگه چیزی نمیدونم؟؟
-آهان..خانم رضایی موندم از کجا درمانشو شروع کنم ..
-مگه تو روانشناس نیستی .؟؟
-چرا هستم باید یه کاری کنم یه شوک بهش وارد بشه شاید این شوکه بتونه کمک باشه برام ولی نمیدونم چجوری؟؟
-من میدونم چجوری؟؟!!
-چطوری؟؟
-اونو وابسته ای خودت کن..
-هان😕 اون الان عقلش سرجاش نی...خانم رضایی از بالای عینکاش نگام کرد حرفمو خوردم ...نمیدونم چه حکمتیه همه رواین دختره غیرتی میشن..؟؟ خب دیونست..
-بروفکرکن چطوری باید شوکه روبهش وارد کنی ...درضمن حرف من یادت نره...
نویسنده:S
-مگه من چیکار کردم؟؟
-چیکار کردین ..بجای اینکه یه کاری کنی این دختره خوب بشه. کاری میکنین بدتر بشه ..یعنی چی که بهش گفتین اسمش خنگه...
-دست رویارو گرفتم وحق به جانب به دختره توپیدم...
-من خودم کارخودمو بلدم شمانمیخواد به من درس بدین..بارویا از راه پله پایین رفتیم با حرص دستشو میفشردم..بیچاره نزدیک بود استخون دستش بشکنه..داخل حیاط که شدیم دستشو آزاد کردم..دهنمو باز کردم چیزی بارش کنم..ولی منصرف شدم اشک کل صورتشو خیس کرده بود....نفس عمیقی کشیدم ولبخند زدم..
-معذرت میخوام یکم تند رفتم..رویا اشکاشو پاک کردولبخند زد..منم با لبخندنگاهش کردم ..شالشو تودهنش کرد.چشمم به دستش افتاد قرمزشده بود ..شالو از دهنش بیرون آوردم..
-مگه نگفتم دیگه شال نکن تو دهنت..
-باشه بابایی...
-😳 بابایی
-آره توبابای منی..مگه نیستی شروع کرد به مشت زدن به سینه ام دیدم اگه جلوشو نگیرم میت میشم سریع گفتم:
-بله که من باباتم😒 😊 الهی دور دخترم نگردم...چندتاپرستارکه اونجابودن شنیدنو ویزریزمیخندیدن.هه هه
-خانم رضایی اون به من میگه بابا اصلا چراخانواده اش نمیان بهش سر بزنن؟؟
-رویا وقتی خیلی کوچیک بوده مادرش بیمارمیشه فوت میکنه..باباش روی پرقو بزرگش کرده خیلی وابسته ای باباش بود خیلی زیاد اما باشنیدن خبرتصادف وبعدش فوت پدرش اینطوری میشه باهر محبتی که از تو میبینه فکر میکنه باباشی..
-یعنی الان هیچکس رو نداره؟؟
-یه زن عمو پسر عمو داره مامان بزرگ وپدربزرگ مادریشم شهرستانن دیگه چیزی نمیدونم؟؟
-آهان..خانم رضایی موندم از کجا درمانشو شروع کنم ..
-مگه تو روانشناس نیستی .؟؟
-چرا هستم باید یه کاری کنم یه شوک بهش وارد بشه شاید این شوکه بتونه کمک باشه برام ولی نمیدونم چجوری؟؟
-من میدونم چجوری؟؟!!
-چطوری؟؟
-اونو وابسته ای خودت کن..
-هان😕 اون الان عقلش سرجاش نی...خانم رضایی از بالای عینکاش نگام کرد حرفمو خوردم ...نمیدونم چه حکمتیه همه رواین دختره غیرتی میشن..؟؟ خب دیونست..
-بروفکرکن چطوری باید شوکه روبهش وارد کنی ...درضمن حرف من یادت نره...
نویسنده:S
۵.۹k
۱۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.