~~~فیک دوست پسر بد اخلاق من~~~
پارت : ۱۷
تهیونگ : چرا چشمات فقط دنبال مردا میگرده؟
ا.ت : چتع؟ منک امشب کسیو دید نزدم
تهیونگ : از کجا باید باور کنم؟
ا.ت : تو چرا دنبال بهانه میگردی؟ چیه نکنه میخوایی سر به نیستم کنی؟
آره البته ، از جناب بزرگترین مافیای کشور چنین کاری بر میاد (داد زد)
تهیونگ : بس کن ا.ت مزخرف نگو (آروم/جدیت)
ا.ت :
تهیونگ اومد اتاقم باهم دعوامون شد .
من همینجوری صدامو بلند میکردم ، ازم خیلی کلافه شده بود .
ا.ت : چیه؟ چرا باید بس کنم؟ دارم حقیقتو میگم. تو ک اون دختره رو سربه نیس کردی ، حتمااا منم میتونی........
ی لحظه ی دردیو رو صورتم حس کردم
تهیونگ بهم سیلی زد.
تهیونگ : خفه شو (داد زد)
با بغض بهش نگاه کردم ترسیدم و دیگ ادامه ندادم.
کلافه بلند شد و به طرف در اتاق رف
تهیونگ : فقط صداتو نشنوم (جدیت/تحدید)
بعد از اتاق بیرون رفت صدای کلید دروشنیدم
ا.ت : نه نه نه. (با صدای بلند) دویدم طرف در .
ا.ت : تهیونگ درو باز کن ، چیکار میکنی ، لعنتی درو باز کننن.
محکم میکوبیدم به در بلند فریاد میکشیدم
برای ی مدتی همین کارو میکردم .
خسته شدم محکم درو کوبیدم.
ا.ت : چرا زندانیم کردی؟ درو باز کن(بغض/گریه)
تهیونگ :
خیلی کلافه شده بودم ، فقط داش بلند داد میزد به قفل در نگاهی انداختم و بعد ب ا.ت
ا.ت : چیه؟ چرا باید بس کنم؟ دارم حقیقتو میگم ، تو ک اون دخترو سربه نیس کردی ، منم میتونی......
برای اینک خفش کنم ی سیلی بهش زدم ک ساکت شد و با بغض بهم نگاه کرد
تهیونگ : خفه شو (داد زد)
ترس رو تو وجودش حس کردم برای ی مدتی لال مونی گرفت....
تهیونگ : چرا چشمات فقط دنبال مردا میگرده؟
ا.ت : چتع؟ منک امشب کسیو دید نزدم
تهیونگ : از کجا باید باور کنم؟
ا.ت : تو چرا دنبال بهانه میگردی؟ چیه نکنه میخوایی سر به نیستم کنی؟
آره البته ، از جناب بزرگترین مافیای کشور چنین کاری بر میاد (داد زد)
تهیونگ : بس کن ا.ت مزخرف نگو (آروم/جدیت)
ا.ت :
تهیونگ اومد اتاقم باهم دعوامون شد .
من همینجوری صدامو بلند میکردم ، ازم خیلی کلافه شده بود .
ا.ت : چیه؟ چرا باید بس کنم؟ دارم حقیقتو میگم. تو ک اون دختره رو سربه نیس کردی ، حتمااا منم میتونی........
ی لحظه ی دردیو رو صورتم حس کردم
تهیونگ بهم سیلی زد.
تهیونگ : خفه شو (داد زد)
با بغض بهش نگاه کردم ترسیدم و دیگ ادامه ندادم.
کلافه بلند شد و به طرف در اتاق رف
تهیونگ : فقط صداتو نشنوم (جدیت/تحدید)
بعد از اتاق بیرون رفت صدای کلید دروشنیدم
ا.ت : نه نه نه. (با صدای بلند) دویدم طرف در .
ا.ت : تهیونگ درو باز کن ، چیکار میکنی ، لعنتی درو باز کننن.
محکم میکوبیدم به در بلند فریاد میکشیدم
برای ی مدتی همین کارو میکردم .
خسته شدم محکم درو کوبیدم.
ا.ت : چرا زندانیم کردی؟ درو باز کن(بغض/گریه)
تهیونگ :
خیلی کلافه شده بودم ، فقط داش بلند داد میزد به قفل در نگاهی انداختم و بعد ب ا.ت
ا.ت : چیه؟ چرا باید بس کنم؟ دارم حقیقتو میگم ، تو ک اون دخترو سربه نیس کردی ، منم میتونی......
برای اینک خفش کنم ی سیلی بهش زدم ک ساکت شد و با بغض بهم نگاه کرد
تهیونگ : خفه شو (داد زد)
ترس رو تو وجودش حس کردم برای ی مدتی لال مونی گرفت....
۱۰.۹k
۰۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.