رمان دلبر وحشی

#دلبر_وحشی_پارت_30

درآغوش رامتین بودم؟...
به خودم اومدم و ایستادم.
شایان هم با صورتی قرمز نگاهمون میکرد.
حرفی نزدم.
.........
بعد از چند ساعت بلاخره رسیدیم.
دست آوا رو گرفتم.
_خیلی خوشحالم. میتونم خانوادمو ببینم
اونم لبخند غمگینی زد.
_چیشده
*منم دوست داشتم خانواده ای داشتم که الان ذوق دیدنشون رو داشتم.
لبخندم محو شد.
دستشو گرفتم و سوار ماشین رامتین شدیم.
شایان از صبح تاحالا یه جوری بود.
بلاخره زبون باز کرد.
-رامتین سارا رو پیاده کردی جای همیشگی منتظرتم.
ماشین حرکت کرد.
نگاه رامتین به خودم رو حس میکردم.
کلافه دستامو روی سرم فشار دادم.
رامتین لب زد:
*چیشده خوبی؟
اخمی کردم و لب زدم
_اگ آقا انقدر نگاه نکنن خوب خوبم
دیگ تا آخر مسیر نگاهی نکرد.
سر خیابان رسیدیم
_آقا رامتین همینجا پیاده میشیم دیگه زیاد راه نیست.
ایستاد منو آوا پیاده شدیم و رامتین خدافظی کرد و رفت.
با آوا قدم میزدیم
چند پسری جلو راهمون رو گرفتن.
دست آوا رو گرفتم و خواستم از کنارشون رد شم
ولی حس کردم کسی دستم رو گرفت.
محکم بازوم رو از چنگش دراوردم.
عصبی لب زدم
_برو کنار.
*نمیخوام خانوم خوشگله ببینم.....بوقق بوقق بوقق (سانسور حرفه ای😂)

کم کم زیاد شدن.
۴ نفر بودن. میتونستم از پسشون بربیام
لعـ.نتی خیابان هم خلوت بود.
ولی حواسم به کسی خاص پرت شد که کنار ایستاده بود....

پارت ۳۰ دلبر وحشی تقدیمتون
♡♡♡
اگ تونستم اینم هر روز میزارم
کپی از رمانا ممنوعه
همه رو خودم مینویسم
پس لطفنــ کپی نکنید!
بالا ۲۰ لایک تا ۱۲ شب بشه از همین دلبر وحشی ۳ پارت الیٰ ۴ پارت گذاشته میشه.🤍
ازدواج اجباری اگ تا اخر شب بالا ۱۵ تا لایک شه ۳ الیٰ ۵ پارت اپ میشه.
_♡_♡_♡_
دیدگاه ها (۰)

رمان دلبر وحشی

رمان ازدواج اجباری

رمان ازدواج اجباری

رمان ازدواج اجباری

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۸

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط