رمان ازدواج اجباری
#ازدواج_اجباری_پارت_4
-گوش کن. چند روز دیگه دیگ عقد میکنیم حواست به رفتارت باشه.
سکوتی کردم و با بغض به بیرون چشم دوختم.
رسیدیم آرایشگاه.
یه آرایشگاه گرون ولی بهترین کار رو دارن
برای آرشامم هماهنگ کردیم.
ساعت ۱۱ شده بود و من گشنم بود.
_آرشام وایسا یه چیزی بخوریم.
کنار فروشگاهی وایساد و پیاده شد.
چند دقیقه گذشت.
حرفای آرشام توی مغزم تکرار میشد.
یک دفعه چشمم خورد به پسری پشت شیشه ماشین.
شیشه رو دادم پایین.
_ها چته
-شماره بدم یا میدی؟
از حرفاش معلوم بود مزاحمه.
_گمـ.شو
-چرا انقد وحشی...
شیشه رو دادم بالا و در رو قفل کردم.
ولی همچنان داشت به شیشه میکوبید
عصبانی شدم و خولستم در
رو باز کنم که
سر و کله آرشام پیدا شد.
اومد جلو و دست پسره رو گرفت و محکم پیچوند.
شیشه رو دادم پایین. ممکنا یه بلایی سرش بیاره.
_آرشام ولش کن
*تو حرف نزن
"هوی ولم کن ببینم
پرتش کرد و چندتا لگدی بهش زد و سوار ماشین شد.
نفهمیدم چطور حرکت کردیم.
با سرعت تندی میرفت.
_یواش
ولی اصلا سرعت رو کم نکرد.
چون گشنم بود پلاستیک پر از خوراکی رو برداشتم.
یکم تنقلات خوردم.
پیچید داخل یه کوچه خلوت.
چندتا ماشین و موتور دورتا دور ایستادن
_یعنی چی. چه خبره
آرشام چهرش از عصبانیت موج میزد.
ترس وجودمو گرفته بود...
هیم:_؛
پارت تقدیمتون
لایک بالا ۱۵ باشه ۵ پارت میدم.
البته تا اخر شب ۱۵ لایک شد ۵ تا میدم
فردا اگ بالا ۲۵ تا لایک بشه
۵ پارت داریم.
وگرنه هر روز یه پارت داریم
دلبر وحشی هم امشب یه پارت داریم.
-گوش کن. چند روز دیگه دیگ عقد میکنیم حواست به رفتارت باشه.
سکوتی کردم و با بغض به بیرون چشم دوختم.
رسیدیم آرایشگاه.
یه آرایشگاه گرون ولی بهترین کار رو دارن
برای آرشامم هماهنگ کردیم.
ساعت ۱۱ شده بود و من گشنم بود.
_آرشام وایسا یه چیزی بخوریم.
کنار فروشگاهی وایساد و پیاده شد.
چند دقیقه گذشت.
حرفای آرشام توی مغزم تکرار میشد.
یک دفعه چشمم خورد به پسری پشت شیشه ماشین.
شیشه رو دادم پایین.
_ها چته
-شماره بدم یا میدی؟
از حرفاش معلوم بود مزاحمه.
_گمـ.شو
-چرا انقد وحشی...
شیشه رو دادم بالا و در رو قفل کردم.
ولی همچنان داشت به شیشه میکوبید
عصبانی شدم و خولستم در
رو باز کنم که
سر و کله آرشام پیدا شد.
اومد جلو و دست پسره رو گرفت و محکم پیچوند.
شیشه رو دادم پایین. ممکنا یه بلایی سرش بیاره.
_آرشام ولش کن
*تو حرف نزن
"هوی ولم کن ببینم
پرتش کرد و چندتا لگدی بهش زد و سوار ماشین شد.
نفهمیدم چطور حرکت کردیم.
با سرعت تندی میرفت.
_یواش
ولی اصلا سرعت رو کم نکرد.
چون گشنم بود پلاستیک پر از خوراکی رو برداشتم.
یکم تنقلات خوردم.
پیچید داخل یه کوچه خلوت.
چندتا ماشین و موتور دورتا دور ایستادن
_یعنی چی. چه خبره
آرشام چهرش از عصبانیت موج میزد.
ترس وجودمو گرفته بود...
هیم:_؛
پارت تقدیمتون
لایک بالا ۱۵ باشه ۵ پارت میدم.
البته تا اخر شب ۱۵ لایک شد ۵ تا میدم
فردا اگ بالا ۲۵ تا لایک بشه
۵ پارت داریم.
وگرنه هر روز یه پارت داریم
دلبر وحشی هم امشب یه پارت داریم.
۵.۱k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.