همسراجباری پارتصد و هشتاد و هشت

#همسر_اجباری #پارت_صد و هشتاد و هشت
آنا تویی. ای کوفت ای درد.
و شروع کردو افتاد دنبالم.
میخندیدمو فرار میکردم .
-آنا ینی بگیرمت شهیدی
-آقای عشقی خوب بود احسی جون.و خندیدم.
امیر داشت چایی میریخت تو فالکسا. داد زدم امیییییر .
امیر با حالت تعجب برگشت
-آنا چرا میدویی
تازه متوجه احسان شد
-کمک امیییییییر کمک.
-هویی دیو سیاه. چیکارش داری.
-امیر تو بحث خونوادگی مون دخالت نکن.
-وایییی امیر تورو خدا کمک.
-احسان بیای سمت آجی آنا چای رو خالی میکنم روسرت.
احسان فکر کرد امیر شوخی میکنه و اومد سمت من. امیرررر دوتا لیوانو برداشت منم پشتش بودم . که احسان
تسلیم شد.
-اال که هیچی ولی بعدا ب حسابت میرسم.
.آریا و شین هم اومدن.
عسل هم به اومد.
دیدگاه ها (۱)

#همسر_اجباری #پارت_صد و هشتاد و نهسرم پایین بود . و چایی رو ...

#همسر_اجباری #پارت_صد و نودبا یه ببخشید از بچه ها جدا شدم و ...

#همسر_اجباری #پارت_صد و هشتاد و هفتسالم عزیزم صبحت بخیر دیشب...

#همسر_اجباری #پارت_صد و هشتاد و ششبا احساس درد گردنم از خواب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط