همسر اجباری پارت صد و هشتاد و شش
#همسر_اجباری #پارت_صد و هشتاد و شش
با احساس درد گردنم از خواب بیدار شدم.رو تخت نشستمو یکم گردنم چپ و راست تکون دادم.امروز روز تعطیل
رود از چهارده روز امروز پنجمین روز بود که اومدیم تو این خراب شده.هوای اتاق خفه بود. در رالکن باز کردمو رفتم
رو بالکن یه نفس عمیق کشیدم.و دستامو رو به باال کش دادم.
- صبح زیبای پاییزیت بخیر آنا.
این صدای احسان بود که تو حیاط داشت میدویید و ورزش میکرد.
-سالم داداشی
-سالم امیر.
عسلم روتاب نشسته بود واسش دست تکون دادم. رفتم تو اتاق و روسریمو مرتب کردم بعدا از شستن دست و
صورت گوشی و هندزهریموبرداشتم و رفتم تو حیاط هندزفریمو بر داشتم تنها شروع کردم به دوییدن وباید سنگ
میشدم خیلی حرف بود واسه یه دختر سنگ شدن خیلی حرف بود که عشقتو ببینی با یکی دیگه ... اه توف لعنت.
با آهنگایی که گوش میدادم بیشتر دلم میگرفت.
داشتم پاهامو نیگاه میکروم سرم پایین بود و داشتم نگاه گوشیم میکردم و دنبال یه آهنگ بودم.
که محکم خوردم به یکی وای. نه ... این دیگه کی بود. نگاهمو گرفتم باال آریا بود .داشت بهم میخندید.
مبهوت خیره شدم تو صورتش به چال رو گونه اش لباسش.هه و اون دختری که کنارش بود. اینا هم میخواستن
ورزش کنن اونم با اون دستی که از دست آریا گرفته.
-سالم آنا خوبی؟
-سالم ممنون.
از طرز نگاهم و لحنم جا خورد.
دست دادم به شین
با احساس درد گردنم از خواب بیدار شدم.رو تخت نشستمو یکم گردنم چپ و راست تکون دادم.امروز روز تعطیل
رود از چهارده روز امروز پنجمین روز بود که اومدیم تو این خراب شده.هوای اتاق خفه بود. در رالکن باز کردمو رفتم
رو بالکن یه نفس عمیق کشیدم.و دستامو رو به باال کش دادم.
- صبح زیبای پاییزیت بخیر آنا.
این صدای احسان بود که تو حیاط داشت میدویید و ورزش میکرد.
-سالم داداشی
-سالم امیر.
عسلم روتاب نشسته بود واسش دست تکون دادم. رفتم تو اتاق و روسریمو مرتب کردم بعدا از شستن دست و
صورت گوشی و هندزهریموبرداشتم و رفتم تو حیاط هندزفریمو بر داشتم تنها شروع کردم به دوییدن وباید سنگ
میشدم خیلی حرف بود واسه یه دختر سنگ شدن خیلی حرف بود که عشقتو ببینی با یکی دیگه ... اه توف لعنت.
با آهنگایی که گوش میدادم بیشتر دلم میگرفت.
داشتم پاهامو نیگاه میکروم سرم پایین بود و داشتم نگاه گوشیم میکردم و دنبال یه آهنگ بودم.
که محکم خوردم به یکی وای. نه ... این دیگه کی بود. نگاهمو گرفتم باال آریا بود .داشت بهم میخندید.
مبهوت خیره شدم تو صورتش به چال رو گونه اش لباسش.هه و اون دختری که کنارش بود. اینا هم میخواستن
ورزش کنن اونم با اون دستی که از دست آریا گرفته.
-سالم آنا خوبی؟
-سالم ممنون.
از طرز نگاهم و لحنم جا خورد.
دست دادم به شین
۴.۰k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.